بيژن! ببين! لاله‌ها هنوز ايستاده‌اند




به یاد مجاهد قهرمان بيژن ميرزايي، از شهيدان قتل‌عام ۱۰ شهريور اشرف، بعد از شنيدن نامه‌ی انگيزاننده‌ی او به آقای مسعود رجوی، 
در يك توليد تلويزيوني. 



  بيژن عزيز!
با آنكه داستان «ميدان لاله» را، در خلال نامه‌ی زیبای تو به رهبري مقاومت براي دهمين بار شنيدم اما گويي همين الآن آن را می‌شنوم. نميدانم چه جادويي در كلمات ساده و بي‌پيرايه‌ات جاري است؛ كهنگي و مرگ نمي‌شناسند. آثار بسياري از شاعران و نويسندگان بنام خوانده‌ام ولي هيچكدام مرا تا اين اندازه شيفته‌ی خود نكرده بود. آنچه مي‌شنيدم كلمه نبود، گويي پاره‌هايي از جان تو در آنها تعبيه شده بود. از این رهگذر مي‌فهمم آنچه به واژه‌ها جان ميدهد و آنها را جادوانه و جاودانه ميكند حالت روحي، وضعيت عاطفي و نوع نگرش و چگونگي زندگي و مرگ نگارنده و سراينده‌ی آنان است. صاحبان اين گونه كلمات ممكن است بميرند اما كلمات‌شان هرگز نمي‌ميرد.




مي‌دانم در آخرين روزها، نگهبان اشرف بودي و لابد بارها اشتياق نگاهت را از پشت شيشه‌هاي كيوسك نگهبانی، روي گلبرگهاي سرخ لاله‌ها پرواز داده‌يي و بارها بغض گلويت را فشرده است. آن كلمات صميمي و خونگرم محصول ساعت‌ها نگريستن نيازوار به ميدان لاله است.
 تو بهتر از من ميداني كه اين ميدان به خاطر بزرگداشت انقلاب ضدسلطنتي و شهداي  ۱۷شهريور، در اشرف متولد شد. ساخت آن در شرايطي صورت گرفت كه توفان و باران شديد اجازه‌ی كار نمي‌داد. سازندگان آن، شبها در هواي سرد، داخل كاميون آيفا استراحت كرده و منتظر ميماندند تا در فواصل قطع باران بتوانند به كارشان ادامه دهند ولي مگر مي‌شد، گچ بكار رفته در لاله‌ها به اين سادگي خشك نميشد و رنگ برنمي‌داشت. بناچار گرداگرد لاله‌ها چادر برزنتي كشيده و آن را با نايلون عايق كردند.
از آنجايي كه مجاهدين عادت دارند هر كار نشد را به شد تبديل كنند، سرانجام برخلاف روال، لاله‌ها يك روز صبح، سرخ و شاداب و شبنم آجين، از زير چادر سرك كشيدند و «ميدان لاله» از رؤيا به تحقق پيوست.

در حمله‌ی ۱۹ فروردين به اشرف، دشمن كه از سمبل‌هاي اشرف و نيز ميدان لاله كينه‌يي خميني‌وار به دل داشت، با لودر به آن حمله برد و سعي كرد از جا بكند. لاله‌ها اما سماجت كردند و لودر مستأصل، تنها توانست با ناخن‌هايش حلقه‌ی فلزي اطراف گلدانشان را از جايش دربياورد و خاك را مقداري به هم بزند و بعد با بيل آويزان بگذارد و برود.


  


         
 برادر عزيزتر از جانم بيژن!
لاله‌ها از آن تاريخ به بعد با تني زخمي، نماد ايستادگي اشرف بودند و تو چه خوب! آن را در نامه‌ی زيبا و ماندگارت به ثبت رسانده بودي. سرخي، سبزي و سپيدي آنها از يك سو پرچم ايران را بازتاب ميكرد از ديگر سو نمايانگر، مقاومت و تسليم ناپذيري اشرف، سبزينگي و بالندگي مجاهدين و سپيدي قلب و ضمير آنان در انقلاب مريم رهايي بود.
اين لاله‌هاي عجيب، هنوز ايستاده‌اند. من در كلمات جادويي نامه‌ی انگيزاننده‌ی تو، عطر آنها را بخوبي استشمام كردم. دريغ كه پرده‌هاي بلوري و لرزان اشك اجازه نميداد، و نمي‌دهد تا آنچه را كه مي‌خواهم به روي صفحه بياورم. لبخند زيبايت تمام مدت، مثل باراني از ياس روي كلمات ميباريد. وقتي در فيلم داشتند تن گلوله آجين‌ تو را از كيوسك نگهباني بيرون مي‌كشيدند تازه دريافتم كه لاله‌ها چرا هنوز با سماجتي سرخ، سر جايشان ايستاده‌اند. مثل آرش كه جانش را در تير دميد، تو نيز سرخي خونت را به لاله‌ها بخشيده بودي.
آن سه لاله‌ی سرخ، فقط ۱۷ شهريور ۵۷ را تداعي نمي‌كنند. آنها در امتداد سفر خود به اصل و به سرچشمه، تنديس زنده‌ی سه فرياد سرخ در «چيتگر»اند؛ حنيف، سعيد و بديع را مي‌گويم.
...
برنامه هنوز ادامه دارد، نامه‌ی زيباي تو را اگر هزار بار ديگر بشنوم سير نمي‌شوم. كلمات شعرگونه‌ی نامه با موزيكي خاطرنواز هنوز در گوش ما جاري است و من دلم مي‌خواهد از ميان پرده‌هاي اشك رو به جاودانگي فرياد بزنم:
«بيژن! ببين! لاله‌ها هنوز ايستاده‌اند و هيچ اهريمني نمي‌تواند آنها را از ايستادن مانع شود. بي‌مرگ بودن نامه‌ی تو، يكي از بينه‌هاي ايستادن پيوسته‌ی آنهاست». 





علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)







ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top