مرا از شب هراسي نيست، هرگز، گو بر آيد
مست
فرو سازد به نايم خنج پولادين و بندد
دست
دهانم را بدوزد با درفش داغ و سازد كام من پر سرب
برون آرد جگر بندم، بيالايد به خونم شست
بگو از خون بیپروای من پيمانه گيرد سرخ
بنوشد؛ پاي كوبد؛ نعره بردارد ـ كريه و
پست ـ
مرا از شب هراسي نيست، من تنهاتر از عشقم
مرا آیینه در آیینه با خورشید رازی هست.
من آن سرخم، من آن جاری، من آن جویای
بیداری
مرا از شب هراسي نيست، هرگز، گو بر آيد مست
0 نظرات