كودكان ميهن من،
نمي دانند «دوستت دارم»، چه اتفاق
زيباييست!
دستي، نرماي نوازش را نرفته بر شرابهی موهايشان،
حتي به سهو .
شبنم ساده چشمانشان،
هرگز نرفته سردر پي بادبادكي بازيگوش،
تا خانهی مسافر ابرها و رؤياها
در چهره، آژنگ عبور غمي سهمگين،
آنان را جوان ناشده، پير مينماياند
خوابگاهشان، تُف اندازِ تن سفت خيابان
همساية عبور بوناك لجن از زالو
رو اندازشان، سايهی تلخ شحنگان هراس
تا لحظهی حراج
در دهان اضطراب ميزيند
كودكان ميهن من، با ظرافت استخوانشان
آذين پلوي ديس ضيافتهاي خونيناند
ضربان قلب كوچكشان،
قيمت ساعت
مچي طلاي سوداگران
با قهقهههاي تفرعن
در اندام آنان هزار چشم حريص،
بر گوشت ترد،
دندان مي سايد
آنان بستههاي گوشتي هروئيناند
در خيابان ميلولند
در خيابان ميرويند
در خيابان حراج ميشوند
و بر طبقي خونين، معصوميتاشان دست به دست
مي چرخد .
بنويسيد با تيتري از شرم
بر تيراژ روزنامههاي ياوهی پايتخت:
«ميهن من ـ
به يمن اشتهاي آدمخواران ـ
در تجارت گوشت كودك،
مقام اول قساوت را داراست!».
اينك آبي زندهی چشم،
اينك تپش سرخي قلب
اينك بكرترين نوبركليه!
اي آنان كه درازاي دلار مي
خواهيد با اندام كودكان،
جوان بمانيد!
اينك اندام اوراق كودكان فروش!
آه! كودكان ميهن من!
آه! كودكان ميهن من!
حتي اشك، در رثايتان به اشك پناه مي برد.
ع. طارق
0 نظرات