اگر شاعران نخستین شهید واژگان خویش نباشند ...







هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم، همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش ...
چون احوال عاشقان نویسم نشاید،
چون احوال عاقلان نویسم نشاید،
هرچه نویسم هم نشاید،
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید،
و اگر گویم نشاید،
و اگر خاموش گردم هم نشاید
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید

عين‌القضات همداني





شرم باد مرا اگر بسرايم كه گويندم «شاعر»! است و دريوزگی چند نگاه تحسين‌آميز و سطحی را از پيراهن عقل بدرشوم.

شرم باد مرا شرمی عظيم، اگر واژگانی چند به رشته كشم كه گويندم «اهل قلم» است و سخن‌پرداز؛ در اين نمايش‌بازارِ عرضه‌ی «خود»، كالايی باشم پيچيده در زرورقی چشم‌فريب، باد به غبغب افكنده‌يی تهی مغز، پركننده‌ی گوش‌ها. و آوخ! تهی از حقيقت دلقكی، رقصنده با باد و آنچه «پسند روز» نام دارد. شرم، شرم.

آوخ! به ناگزیر در زمانه‌‌ای می‌زیم كه باید كلمه را با فواره‌ی خون شست و با ناب‌ترین نباریده‌ی باران تطهیر كرد. آب دریاها را باید به مدد طلبید. نه، نه... اقیانوسی از اشك‌های خداوند بایست.


خدایگانان كلام، بی‌برآمدن بر بلنداهای نیالوده‌ی دار، از كدام ارتفاع گویا می‌توانند عصمت واژگان را جار زنند؟! بی‌سوختن «با آتش و نفت و بوریا» سخنان‌شان چگونه خواهد توانست وجدان‌ها را به حریق عشق دركشد؟!

...

پس به قلم سوگند اگر دردنگار است و وفادار به زردچهرگان آزرمگین؛ قلمی، مركب آن خون نامیرای شهیدان و اشك جگرسوز مادران داغ، از امروز تا همیشه.

پس سوگند به قلم سوگند اگر در پای دستار به سر خوكان فرهنگ‌كش نریزد، قیمتی لفظ در دری را.

پس به قلم سوگند و صاحب آن؛ اگر با لبانی دوخته از دلی سوخته می‌نویسد، كلماتی ممنوع و شهرآشوب را.


...


آه! «درین زمانه‌ی عسرت»، به‌ جز شكستن سرانگشتان خویش و به قلم تبدیل كردن آن، كدام واژگان سپید می‌توانند اعتماد رفته را به جوی انسان بازگردانند؟! اگر شاعران نخستین شهید واژگان خویش نباشند؟


علیرضا خالوکاکایی




































































































ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top