از اين تمنای گدازان مرا هرگز حاشايي نيست






              چندان قناري‌ها را
از قناره آويخته‌يي؛
چندان گرماي  اعتماد را خنجر بر حنجر؛
چندان پريزادگان  قصه را
در خلوت چشمان كودكان ميهن من
با تپش‌هاي تشنج
در الف قامت يك انسان
بارها به دارها كشيده‌يي؛
كه مرا جز فشردن دستان سربي خشم،
جز بوسيدن گداخته‌هاي بي‌سازش انتقام
 در قواره‌ی يكدنده‌ی كين
تمنايي نيست.


من پيگير مرگ خشت خشت توام؛
حتي اگر كسري از ميليونيم ثانيه
 در ميليون احتمال
از پايان عمر جهان باقي باشد.
مرا در مردن ميليون‌باره‌ی تو،
از مرگ، پروايي نيست
از اين تمناي گدازان
هرگز حاشايي نيست.

در سوگ «زيباترين فرزندان آفتاب و باد»
من داغ سياه‌پوش «مادران هنوز سر از سجاده‌ برنگرفته‌ام» (1)

من مرگ توام
آه! مرا جز اين تمناي گدازان
تمنايي نيست.



ع. طارق

پانوشت: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه‌پوش
داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده‌ها
سر برنگرفته‌اند.

 احمد شاملو




ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top