محسن شکاری، جوان ۲۳سالهی ایرانی در کافهای در هفتحوض تهران کار میکرد. او در «شهر بیخیابان بالیده بود؛ در شبکهی مویرگی پسکوچه و بنبست»؛ مانند دیگر «بچههای اعماق»، خونگرم، شوخ، مایهگذار، شجاع و البته بیادعا و گمنام.
این جوان قیامآفرین اقتدا کرده به سردار بزرگ مشروطیت، «ستارخان»، در حالی به اعدام محکوم شد که خانوادهاش منتظر نتیجهی فرجامخواهی حکم او بودند. قضاییهی جلادان فریبکارانه به آنها گفته بود که اگر موضوع را رسانهیی نکنند بهزودی آزاد میشود.
اعدام ناگهانی، مخفیانه و ناجوانمردانه او ایران ملتهب، تهران شورشی و جوانان خیابان ستارخان را وارد مختصات دیگری میکند؛ مختصاتی که ورود به آن خامنهای و سردمداران نظام جهل و جنون را به غلطکردمگویی وا خواهد داشت.
خامنهای و دستگاه فرعونی او تاکنون بهشهادت رساندن جوانان این مرز و بوم را با تاکتیک دروغ بزرگ کتمان میکرد و مدعی میشدند که آنها «خودکشی»! کردهاند یا قربانی سیاست «کشتهسازی» از جانب قیامآفرینان شدهاند. بانیان دینفروشی، ریاورزی، کذبپراکنی و دجالیت تا جایی در کاربرد این تاکتیک زیادهروی کردند که اسباب مضحکهی جامعه واقع شدند. اکنون در منتهای استیصال دست به خون یکی از جوانان برومند این میهن گشودهاند که تنها جرم او «بستن خیابان» بوده است. بستن خیابان برای فراخوان به قیام از دید آنان نابخشودنی است؛ زیرا دست گذاشتن روی عصب عصیانی جامعه و برشوراندن آن است. از دید آنان جوانان ایران اگر به خدمت دستگاه سرکوب و ترور درنمیآیند و گوشت دم توپ در سوریه یا عراق و یمن نمیشوند، اگر بسیجی و لباس شخصی نیستند، باید سر خود را به زیر گرفته و به چهاردیواری خویش مشغول باشند. آنها جوان ایرانی را منکوب، لهشده، در خود فرو رفته، درگیر در مشکلات پایانناپذیر زندگی و معیشت میخواهند. میخواهند در چرخهی نابود کنندهی جهنمی که برای مردم ایران درست کردهاند، جوان ایرانی چارهیی جز روی آوردن به اعتیاد و خودکشی نداشته باشد. اگر در هر مرحله از این روند، جوانانی بخواهند سر از دوزخ آخوندی برتابند و «گردنفراز از تازیانهزار تحقیر» بگذرند، آن وقت برای استبداد دینی و عمامهداران ریایی آن «خطرناک» میشوند.
اینچنین سرخ و لوند
بر خاربوتهی خون
شکفتن
وینچنین گردنفراز
بر تازیانهزار تحقیر
گذشتن
و راه را تا غایت نفرت بریدن
آه! از که سخن میگویم
ما بیچرا زندگانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند.
(بخشی از شعر «شکاف». احمد شاملو)
اعدام محسن شکاری، یک اعلان جنگ آشکار به قیامآفرینان است. علاوه بر نشانهی بنبست محض و بیانی گویا از فلاکت و استیصال استبداد دینی است. خامنهای وارد بازی خطرناک با آتش شده است. او با دست خود دارد گورش را میکند و انقلاب دمکراتیک مردم ایران را وارد فازهای رادیکالتر میکند.
اعدام رذیلانهی محسن شکاری، مردم و جوانان بپا خاسته را به این نتیجهی غایی و گریزناپذیر میرساند که تنها راه «سلاح و سرنگونی» است. مسیرهای دیگر انحرافی است و باید آنها را مسدود، طرد و بایکوت کرد (۱)
اشتباه محاسبهی بزرگ خامنهای در این است که تصور میکند میتواند با قرار دادن سرهای پرشور جوانان در چنبرهی طنابهای دار، جامعهی انقلابی ایران را بترساند و سرکوب کند. مرگآفرینی و سرکوب دیگر کارآیی خود را از دست داده است. شهادت هر قیامآفرین میتواند چاشنی یک قیام دیگر باشد. خامنهای را از این مجازات اتودینامیک گریزی نیست.
جوانان قیامی در دانشگاه، خیابان و محلههای بپا خاسته شعاری را تکرار میکنند که غور در آن میتواند منظور ما را گویاتر بیان کند:
«هر یه نفر کشته شه/ هزار نفر پشتشه»
پانوشت: ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) به ته خط رسیدن حاکمیت آخوندها و ناکارآمدی اعدام و سرکوب در شرایط کنونی، ساخته و پرداختهی ذهن مخالفان نظام و براندازان نیست. از درون ساختار حکومت و باندهای آن نیز این زمزمهها بهگوش میرسد:
«تندروها میگویند که بیاییم یکسریها را اعدام بکنیم این خط و این نشان اگر یک نفر را اعدام بکنند موج انفجار، موج اعتراضات، موج خشونت، مطمئن باشید خیلی گستردهتر میشود... در انتهای تونل همه روزنهها را نظام جمهوری اسلامی ایران گل گرفته، سمنت کرده، بلوک کرده، سیمان کرده هیچ چیزی وجود نداره... دهه هشتادیها، زنان، جوانان، چرا اینقدر عصیانگر هستند؟ چون معتقدند این نظام تمام درهای تغییر و تحول را بسته، گفتگو را بسته، هیچ امیدی به هیچ جور تغییر و تحولی نمیشود داشت» (صادق زیباکلام. یوتیوب. ۱۶آذر ۱۴۰۱)
0 نظرات