در وصف قهرمان ملی، علیاکبر اکبری (رضا)؛ دستی که از امتداد آه مادران داغدار رویید و گلولههای مذاب انتقام را بر شیقیقهی قصاب اوین (لاجوردی) باریدن گرفت.
آه!
میخواهم بدانم،
در تصادم کوتاه ثانیهها
چشم در چشم استخوانی دژخیم؛
یادآورد کدام عشق مقدس
ارتفاع عصیانی خونت را
با خشمدانههای کینه میآراست
آه!
میخواهم میخواهم میخواهم عاشقانه بدانم
خیزاخیز عطشناک کدام پلنگ جسور
در آن لحظهی توفانی سرخ
در پژواک انگیختهی خشمت تکرار میشد؟
گلبرگهای نام تو را
باد
با بوی خجستهی باروت
به اعماق خانههای درگشودهی تهران برد
همه جا صحبت از عطر دلاویز جسارت شد
نامت،
دوشادوش خون سیاوش
در افسانههای مادران
در گوش کودکان آیندهی ایران
تکرار خواهد شد
نامت، آی فرزند قهرمان شرف!
تا همیشهی انسان
ستاره باران باد!
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)
۳شهریور ۱۳۷۷
0 نظرات