برادرم محسن! بدرود!






فرزند بیدار اراک!

می‌دانم آرزو داشتی

یال در یال پولادی تانک

با کهکشان گلوله‌هایت

نخستین فاتح تهران باشی



می‌بینمت اینک

سوار بر سمند آبی آزادی

از نی‌نی نگاهت تراشه‌های تازه خورشید روییده است

نقرهٔ ژاله‌ها را

دانه دانه بر لبخند فرشتگان صفاصف می‌نشانی

در سرزمینی که عطر اثیری گل

غزل غزل نفس کشیدن است.



اینجا ما در طواف روشن یادت

با دهانی پر از ستاره و چخماق

سرود می‌خوانیم



رفته‌یی اما بادهای شرقی

با هر خرمن‌افشان آفتاب

از «اشرف» تا «ایران»

هجاهای معطر نامت را

تکرار خواهند کرد



نامت را

هر ضربه کلنگ بر زمین سفت «لیبرتی»

در تموز بی‌رحم مردادماه عراق

می‌داند

هر قطرهٔ داغ عرق

بر شیار نمک‌سود پیشانی



ای بهار کار گلستانهای بی‌شمار!

کاکل رؤیاهای بی‌مرگت

در سایه‌سار سبز بهشت

شکوفه باران باد!



بر هودجی از عقیق و شقایق

سفرت را

تا اقلیم رشک‌آور جاودانگی

با چشمانی پر از شبنم

نظر می‌بندیم



نمی‌اندیشم به «نبودنت»

نمی‌نویسم: «کاش»!، «حیف»! یا «حسرت»!

سلام می‌کنم به سپیدهٔ نام کسی که شکوه نسل تو را

به میهن شب‌نورد من

بخشیده است.

نامش خجسته باد!

نامت خجسته باد!



برادرم، محسن!

درود!

برادرم، محسن!

بدرود!


علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق) 

ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top