ن
وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ.
اين آيه از قرآن، به يك نوع جوهر كه از نوعي ماهي بنام «نون» گرفته ميشده و
قلم و آنچه مينويسند، سوگند ميخورد. با هر بار خواندنش سنگيني بار امانتي را كه
آسمانها و زمين و كوهها از پذيرش آن سر باز زدند و انسانش پذيرفت بر دوشمان حس ميكنيم.
«إِنَّا
عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ
أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ
ظَلُوماً جَهُولاً». (احزاب ۷۲)
آيا خدا قلم را براي امضا حكم اعدام خلق كرد، يا نگاشتن لطيفترين تراوشات قلبِ عاشقِ انسان؟ براي
تحميق و عوام فريبي يا آگاهي بخشي و بيدارسازي؟ وسيلهیی براي كسب سود، تحصيل و
نام يا سلاحي براي آزاد كردن انسان از قيد و بند جبرها ي كور؟...كدام؟
از وقتي اهريمن ـ در غفلت سليمان ـ نگين سليماني را بر انگشت ناپاك خويش كرده و
دستي برآن ساييده است، ما ميبينيم كه ديوها در گذشته و نيز در عصر حاضر، قلم به دست گرفته
اند.
قلم، از آغاز
مختص انسان و انسانيت بود.
ما كجا ايستاده ايم؟
به قول زنده ياد خسرو گلسرخي «ثقل زمين كجاست»؟ آيا ما براي نيل به آرمان
ديرينهی انسان يعني آزادي قلم به دست گرفتهايم
و سرانجام بر دارِ بلند آن، تمامت خويش
را آويز ميكنيم و درميگذريم يا ميخواهيم
قلممان ـ با ستاندن مزد ـ خون بيگناهان را جوهر خويش سازد؟
بايد پيش از ورود به نويسندگي و هر هنر ديگري تعيين تكليف
كرد و گرنه ننوشتن و نيالودن ساحت مقدس انسان، هزار بار به از نوشتني در خدمت
استبداد، ارتجاع و آزاديكُشي.
ببينيد حافظ چه ميگويد:
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گاهگاه
برو دست اهرمن باشد
اگر هنوز با من موافق هستيد؛ به سوگند قلم سر سپرده و عزم
آن داريد، از اين قدرت جادويي در خدمت آزادي انسان استفاده كنيد و تا آنجا به آن
وفاداريد كه ميتوانيد، جان در راه تقدسش بنهيد و حاضر نيستيد به هيچ قيمت «كلمه»
را «بفروشيد»، به شما تبريك ميگويم؛ دستتان را براي ادامهی راه ميفشرم و شما را
دعوت ميكنم كه پا به پاي هم قدم به اين وادي دشوار، ولي بسيار جذاب و شيداساز بگذاريم. خواهيد ديد مانند حافظ
جادو كلام، چه افقهاي شگفتي كه پيشارويتان گشوده نخواهد شد و چه چيزها كه نخواهيد ديد و ايمان خواهيد آورد كه قدرت
نوشتن، بالاترين قدرتي است كه خدا ميتوانست به انسان ببخشد.
در اين «جام
جهان بين»كه از چشمِ «گمشدگان لب دريا »پنهان است، صاحبِ «گنبد
مينا» رازهاي مكنون بسياري تعبيه كرده است؛ رازهايي كه پيبرد به آن پيگرد
به دنبال دارد؛ فاش آن در بازار سبب ميشود، فاشكننده، سر خويش را بر بلند دار
ببيند و به جرم آن خاكسترش را به آبهاي خروشان دجله بسپارند.
پس از مرگ ايستادهی «حلاج»، درختان ياد گرفتند سر فراز و
سبز بزيند؛ چشمها گريستند وآبها ـ در خروشي دائميـ سر بر خرسنگها كوفتند و
درياها ـ درتنهايي عظيم خويش ـ دامن
به تلاطم سپردند تا تنهايي روحي عاشق را زمزمهگر باشند.
در كودكي به ما آموخته بودند كه هرگاه
گوش به گوش ماهي(صدف) بسپاريم، خروش
موجهاي متلاطم دريا را از آن خواهيم شنفت. ما اينك ياد ميگيريم به قلميگوش بسپاريم
كه يادگار بزرگواران و وارستگان تاريخ است، و خون آنان را از گلوي بريدهی خويش قطره
قطره ميگريد. تمام قلمهاي اينچنيني چيزي
جز واژهی خجستهی «عشق» را ترنم نکردهاند؛ و همه به اين حقيقت اشاره دارند و شگفتا
که از هر زبان که سخن عشق را ميشنويم
نامکرر است.
سخت بپرهيزيم از آنكه در صنف تيرخلاصزنان به كلمات قرار گيريم؛ از سنخ آناني كه واژهها را ميفروشند، مسخ ميكنند يا
در جاي ديگري غير از معناي خودبكار ميبرند. به ضدبشريترين ديكتاتوري مذهبي، «آزادترين حكومت منطقه» و «دموكراسي نمونه» ميگويند. مرگ فرماي مرگنوشِ مرگ زي
هيولايي مانند ولي فقيه را، عارف روشندل و «پيرفرزانه» مينامند. پيوسته براي اغواي
خلق، نام خدا و اسلام ميبرند و كام خود ميجويند.
«يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ». (مائده ۱۳)
واي بر رياكاران دين فروش، قلمهاي به
استخدام ارتجاع و استبداد درآمدهيي كه براي ثمن بخس، به كشتار كلمات برميخيزند؛
آناني كه به قول ناصر خسرو «قيمتي در دري را»، «به پاي خوكان» ميريزند. واي! بر
آنان بخاطر آنچه سرانگشتانشان مينويسد اما در دل به آن باور ندارند. آنان نشخوار
كنندگان كلماتند.
«فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ
ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً
فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا
يَكْسِبُونَ». (بقره ۷۹)
يادمان باشد، براي حرمت كلمات، بايد خون
خويش را عريان كنيم، وخود نخستين كسي باشيم كه پرداخت بهاي سخنان خويش را بهايي
گران از نقد جان هزينه كنيم.
خوشا شهيد قلم خويش بودن و بر دار بلند انديشه آونگ
گشتن...
يادمان باشد حتي اگر قلممان را شكستند،
آن همت در ما باشد كه سرانگشت بريدهی خويش
را قلم كنيم و خون داغمان را مركب؛ در اينصورت آنچه بنگاريم به صورت گزيده
نوشتار جاودانه خواهد شد.
آيا... آيا خدا به چنين جوهر و قلمي در
ابتداي سورهی قلم، سوگند خورده است؟
برشی از کتاب »الف ـ با»ی نویسندگی
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)
برشی از کتاب »الف ـ با»ی نویسندگی
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)
0 نظرات