قلب تو وسعت دریا را دارد




شوق بارانی چشمان تو در جان کدام آینه از کندوی شبنم جاری است؟
این همه آینه‌ی روشن خیس
این همه تابش الماس نگاه
این همه بال در آبی‌وش یکدست سحر


گو کدامین گل این قالی جان‌بافته چشمان تو را کرده اسیر؟‌
می‌دانم
می‌دانم
رنگ‌ نگاهت،‌ افق بی‌رنگی است
همه را می‌بیند یکرنگ
همه را می‌بیند عشق
همه را می‌‌خندد سبز



می‌دانم
قلب تو وسعت بیداری دریا را دارد
ولی این میل سوال‌آور مشتاق سمج را چه کنم؟
که پیاپی می‌پرسد:
«چشم خلقی به تماشای تو آویخته است
تو بگو محو تماشای کدام آینه‌ای؟
ای دلت آینه‌ی صبح اهورایی این گمشده آواره وطن!»


ع. طارق

ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top