هویت زدایی از قهرمانان تابستان ۶۷، ادامه خط قتل عام

 




هویت زدایی از قهرمانان قتل‌ عام ۶۷، کلید‌واژه‌یی است که به‌دنبال افشای شگردهای شیطان‌سازانه رژیم قتل‌عام بر سر زبان‌ها افتاد.

 هویت زدایی چیست و چه اهدافی را دنبال می‌کند؟ چرا باید زیر و بم آن را افشا کرد و در برابرش کوتاه نیامد؟ این افشاگری چه ارتباطی با کارزار سرنگونی دارد و چه تأثیری در صف‌آرایی‌ها و فراز و فرودهای مبارزه با شریعتمداران ریایی می‌گذارد؟ این‌ها و بسیاری دیگر، سوال‌هایی است که در تلاش‌ورزی ذهنی برای گره‌گشایی از این کلید‌واژه به آن برمی‌خوریم.

 هویت زدایی، ادامه قتل‌ عام

 هویت زدایی جداکردن ۳۰هزار سربدار آزادی از هویت آرمانی و تعلق سازمانی آنهاست. در اینجا به‌طور خاص از زندانیان سیاسی مجاهد خلق صحبت می‌کنیم؛ آنهایی که با نام و هویت مجاهد خلق زندگی و سرنوشت شرافتمند خود را رقم زدند و برای ما به یادگار گذاشتند.

 هویت زدایی بخشی از شیطان‌‌سازی سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده خامنه ای و دستگاه شکنجه و کشتار او از مجاهدین است که پا به پا و به موازات هم دنبال می‌شود. به‌عبارت دیگر ادامه‌ قتل عام ۶۷ در اشکال خفیه،‌ پیچیده و مرموز آن است.

خمینی و در ادامه، خامنه‌ای تلاش کردند با کشتار فیزیکی و سر به نیست کردن مجاهدین، آنها را از جامعه و تاریخ ایران حذف کنند. صحنه طوری طراحی شده بود که حتی اثری از مزار مجاهدین به جا نماند. دفن شبانه اجساد در گورهای جمعی بی‌نشان و ندادن ردی از آنها به خانواده قتل‌عام‌شدگان در این راستا بود. حال که قتل‌عام افشا شده‌ است، رژیم با  هویت زدایی همان خط نسل‌کشی و قتل‌عام را پی‌می‌گیرد. در واقع این یک بازقتل‌عام قهرمانان ۶۷ و نام و هویت آنان است.

روش‌های هویت زدایی

دفن مخفیانه اجساد، ، شکستن سنگ مزار شهیدان، ندادن آدرس گورها به خانواده‌های قتل‌عام‌شدگان، محو آثار گورهای جمعی همراه با آسفالت کردن یا خانه‌سازی بر روی آنها، بایکوت سنگین خبری، ناچیزانگاری قتل‌عام۶۷ و ایجاد تردید در آمار واقعی قتل‌عام‌شدگان، قسمت‌های سخت‌افزاری و لو رفته  هویت زدایی است و هیچ وجدان نیالوده‌یی آن را برنمی‌تابد؛ اما این همه فاجعه نیست. نوع نرم‌افزاری  هویت زدایی، در نگاه سطحی به چشم نمی‌آید و حتی غلط‌انداز است ولی آبشخور آن نظام قتل‌عام است. به‌روش‌هایی از آن اشاره می‌شود؛ این روش‌ها به‌صورتی موذیانه در جریان دادگاه حمید نوری و انعکاس سمت‌و‌سودار خبرهای آن دنبال می‌شود.

سانسور نام «مجاهد خلق»

سانسور نام «مجاهد خلق» در دادگاه حمید نوری و دورزدن آن به طرق مختلف و پیچیده یکی از هدف‌های  هویت زدایی است. با آنکه همه می‌دانند بیش از ۹۰درصد قهرمانان قتل عام ۶۷ به‌خاطر وفاداری و پایبندی به نام مجاهد خلق و مسعود رجوی بر سر دار رفتند ولی هویت‌زدایان جابجا و عامدانه با نادیده‌گرفتن این موضوع طرح و برنامه مشخصی را پیش می‌برند که خروجی آن تبدیل جنبش دادخواهی به یک حقیقت‌خواهی ساده و عاری از هدفی است که آن قهرمانان برای آن تمام هستی خود را هزینه کردند. نام ممنوع و سرخ مجاهد خلق تداعی‌کننده بیش از ۴دهه مبارزه خونبار برای براندازی استبداد دینی است. تأکید بر مرزسرخ عبورناپذیری است که بین آزادی و استبداد کشیده شده و با هیچ تمهیدی صرف‌نظرکردنی نیست.

جداکردن شهیدان از هویت سازمانی و آرمان آنان

 هویت زدایی و هویت‌زدایان با جداکردن زندانیان سیاسی از تعلق سازمانی و آرمانی درصدد مصادره و تصاحب هویتی به نام زندانی سیاسی مجاهد خلق هستند تا بعد بتوانند این هویت را در مقابل هویت سازمانی آنها قرار دهند و خط شیطان‌سازی را پیش ببرند. این رذیلانه‌ترین خطی است که روح شهیدان و قهرمانان قتل‌عام۶۷ از آن بیزار است. زیرا آنها طناب‌های دار را بوسیدند تا از نام و هویت «مجاهد خلق» دفاع کنند. آنها تمام زندگی خود را در لحظه انتخاب بین ننگ و شرافت ابدی،‌ در این خلاصه کردند تا با اسم مجاهد خلق بر سر دار بروند. این گزاره آن‌چنان قوی و نادیده‌گرفتنی است که حتی مزدور افشا‌شده‌ای مانند سیامک نادری که حواسسش جمع است از مجاهدین نام نبرد، در یک جا بند را آب می‌دهد.

او در بخشی از شهادتش می‌گوید:

«حمید عباسی آمد و مصطفی بابایی (یک هم‌بند در فرعی هشت) را با خودش برد: من از پنجره نگاه کردم و دیدم یک پارچه از پنجره روبه‌رو تکان می‌خورد. علامت داد که دیدم. مورس زد که من زهرا خسروی هستم. ۲۰ دقیقه وقت داده اند که وصیت‌نامه بنویسم. می‌برندم برای اعدام. سلام من را به مسعود و مریم برسانید

تابو کردن و انکار مقاومت در زندان

هویت‌زدایان در پی آن هستند ثابت کنند هیچ مقاومتی در زندان‌های شیخ نبوده است. علت سربدار شدن ۳۰هزار زندانی سیاسی، کوتاه‌فکری، سماجت‌ورزی، احساساتی شدن، غرور جوانی، ناپختگی و در مواردی توجیه‌ناشدگی و حتی ناآگاهی آنها در برابر سوال‌های هیأت مرگ بوده است. اگر کمی «پختگی» و «درایت»! [بخوانید پاچه‌ورمالیدگی ذلیلانه] به خرج می‌دادند می‌توانستند زنده بمانند.

آنها مرزبندی زندانی سیاسی مقاوم را ناشی از «کوتاه‌فکری» او می‌دانند تاکوتاه آمدن خود و زانو زدن ذلت‌بار در برابر جلادان را دورنگری و «بلنداندیشی»! جا بزنند.

کمرنگ کردن انتخاب حماسی قهرمانان

 هویت‌زدایان در یک فقره شیادی رذیلانه در برخی موارد به مقاومت و پذیرش اعدام از سوی زندانیان ایستاده بر سر موضع اعتراف می‌کنند ولی آن را ناشی از شرایط خاص زندانی، وضعیت روحی او می‌دانند خط قرمز آنها این است که این مقاومت را به سازمان مجاهدین و آرمان و رهبری آن ربط ندهند و به‌این ترتیب انتخاب آگاهانه آن سربداران را کمرنگ کنند. گویی آنان از سر استیصال و خستگی از شرایط زندان به مرگ روی آورده‌اند.

تن‌دادن ناچارانه به مرگ به کسانی می‌خورد که به نهیلیسم و پوچی رسیده‌اند نه قهرمانانی که مرگ و مرگ‌آفرینان را به لرزه درآوردند.

مارک ناآگاهی زدن به فرزندان پاکباز خلق

هویت‌زدایان این‌گونه القا می‌کنند که گویی قهرمانان قتل عام ۶۷ به‌صورتی کورکورانه مرگ را برگزیده‌اند. قسمت بیان ناشده این ادعا آن است که گویی اگر می‌دانستند انتخاب دیگری می‌کردند. آنها در صدد هستند این گزاره را پر رنگ کند که انگار شهیدان قتل‌عام هیأت مرگ را با هیأت عفو اشتباه گرفته بودند؛ به‌همین خاطر بر مواضع خود ایستادند. اگر کمی مواضع خود را رقیق می‌کردند،‌ می‌توانستند نجات پیدا کنند. حال آن که واقعیت این است که زمینه‌چینی‌های قتل‌عام از قبل انجام شده و بر اساس داده‌های موجود و نقل و انتقال زندانیان، آنها متوجه غیرعادی بودن وضعیت شده بودند. آنها حتی جنازه‌های در حال انتقال با ماشین یخچال‌دار را نیز مشاهده کرده‌اند. رمضان فتحی، از شاکیان پرونده حمید نوری، در جلسه پانزدهم دادگاه می‌گوید:

«یکی از بچه ها گفت که من اومدم یه فرغون طناب دیدم من حدودا یکربع بعدش رفتم از روزنه پنجره نگاه کردم، دیدم لشگری با یک فرغون دمپایی داره بیرون میاد از سوله. واسه ما مسجل شد که بچه‌ها رو اعدام می‌کنند. منتها چه کسانی رو؟ آیا همه رو اعدام می‌کنند یا تعداد خاصی را دارن اعدام می‌کنند نمیدونستیم هنوز. بعد از مدتی بچه ها حدودا ساعت ۱۱ شب می‌خوابیدند، حدودا آخرهای شب بود که روح‌الله هداوند که اعدام شد گفت بیا کارت دارم . گفت بیا بریم از راه پنجره نگاه کنیم چه چیزهایی را می‌بینیم. من رفتم اونجا دیدم گفتم: روح‌الله تو چی می‌بینی؟ گفت: جنازه بچه‌ها را دارن می‌اندازن تو ماشین. جنازه بچه‌ها رو می‌گرفتند با حالت محکم می‌انداختند تو ماشین، صداش رو ما می‌شنیدیم. من دارم واستون تعریف می‌کنم، وقتی این صحنه رو شما با چشمهای خودتون ببیند که بینید رفیقاتون هم دارن جسداشون رو می‌اندازند، ببینید چه حالتی بهتون دست می‌ده. ما حدودا سی تا جنازه رو اون شب دیدیم اونجا

«به دنبال انتقام نیستیم»!

در حالی که شعار دادخواهان و خانواده‌های قتل‌عام شدگان در سراسر ایران و نیز در پشت درهای دادگاه حمید نوری، محاکمه جلادان قتل‌عام و فراتر از آن محاکمه خامنه‌ای و رئیسی است، هویت‌زدایان در پی کمرنگ کردن خشم فوران یافته و کینه انقلابی نسبت به مرگ‌نوشان عمامه‌دار هستند.

کدام درست است: شعار «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم»، یا «به دنبال انتقام نیستیم»؟!‌

هم می‌بخشیم و هم فراموش می‌کنیم!

 گاه به عبارتی دوپهلو و شبهه‌آمیز مانند این برمی‌خوریم: «چرخه اعدام و انتقام باید یک جا شکسته شود.»!‌

چرخه اعدام که نشکسته است و رژیم قتل‌عام نشان داده که هیچ نیتی برای شکستن آن ندارد، پس روی سخن با دادخواهان است که این‌قدر دنبال محاکمه و انتقام نباشید. جلادان را به حال خودشان رها کنید تا باز هم خون بریزند. مبادا حقوق‌بشر آنها نقض شود!‌

قتل عام ۶۷، یک نسل کشی ثبت ناشده

برخلاف هویت زدایی و هویت‌زدایان، واقعیت این است که قتل عام ۶۷ از هر منظر که به آن بنگریم، فراتر از جنایت علیه بشریت، یک نسل‌کشی است. بی‌گمان این بحث دراز دامن است و در این وجیزه نمی‌گنجد. باید در نوشته‌های دیگر از آن رمزگشایی کرد و به ثبت رساند.

حکم خمینی در مورد نسل‌کشی مجاهدین آن‌چنان خارج از عرف و روال و قاعده‌ها و ظرفیت‌های شناخته‌شده جنایت علیه بشریت است که قاضی‌القضات خون‌آشام وقت (عبدالکریم موسوی اردبیلی) را دچار شبهه و تردید می‌کند. او از طریق احمد خمینی خواهان وضوح بیشتر حکم می‌شود. نامه احمد خمینی به خمینی در این مورد گویاست:

«پدر بزرگوار حضرت امام پس از عرض سلام آیت‌الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره منافقین ابهاماتی داشتند که تلفنی در سه سؤال مطرح کردند.

۱- آیا این حکم مربوط است به آنهایی که در زندانها بوده‌اند و محاکمه شده‌اند و محکوم به اعدام گشته‌اند ولی تغییر موضع نداده‌اند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده‌اند محکوم به اعدام‌اند.

۲- آیا منافقینی که قبلاً محکوم به زمان محدودی شده‌اند مقداری از زندان‌شان، را هم کشیده‌اند ولی بر سر موضع نفاق می‌باشند محکوم به اعدام می‌باشند.

۳- در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده‌های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود می‌توانند مستقلاً عمل کنند.

فرزند شما احمد»

پاسخ خمینی:

«در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده‌ها در هر صورت که حکم سریع ‌تر انجام گردد، همان مورد نظر است.»

انتخابی سهمگین و نفس‌گیر

در برابر این نسل‌کشی، برای ۹۰درصد زندانیان سیاسی که از مجاهدین بودند، یک انتخاب بیشتر باقی نمی‌ماند: ایستادگی بر هویت مجاهدی و پرداخت تمام‌عیار بهای آن یا زنده ماندن و کمی بیشتر نفس کشیدن به بهای خیانت و پاگذاشتن روی خون یاران‌. آیا راه دیگری متصور بود؟ این انتخاب بگونه‌یی بر سر راه برخی زندانیان چپ نیز وجود داشت که حکم آنان ارتداد بود.

اعدام ۳۰هزار زندانی سیاسی در کوتاه‌ترین زمان و سریع‌ترین شکل ممکن. این نسل‌کشی هولناک حتی شامل زندانی قطع‌ نخاع شده و نیز زندانی دارای صرع نیز می‌شود و احدی را مستثنی نمی‌کند.

در شهادت رمضان فتحی از شاکیان پرونده حمید نوری به چنین پاراگرافی برمی‌خوریم.

«صبح آمدند دنبال ما، مارا بردند سمت راهرو مرگ، صبح رفتیم آنجا دیدیم، خیلی شلوغ هست، به حدی شلوغ بود، اصلا نمی‌توانستیم ببینیم حدس بزنیم چرا این همه تعداد را آوردند اونجا، بچه ها را تک تک صدا می کردند، نام و نام پدر را و می‌بردند تو آن اتاق هیأت، بعد بچه ها از این اتاق می آمدند بیرون، طبیعتاً آنهایی که حکم اعدام می‌گرفتند، می‌بردند سمت چپ، این بچه ها را یک تعداد خاصی که می‌شد، من آن موقع حدسم بود که بین ۱۵ تا ۲۰ نفر هست ولی دقیقاً نمی‌دانم بچه ها را چند نفری می بردند سمت آمفی تأتر، همان روز عباسی، شیرینی پخش می‌کرد بین خودشان، به‌خاطر اعدام، به‌خاطر اعدام هواداران مجاهدین، شعار هم می‌داد، عاشورای مجدد مجاهدین، مکررمجاهدین، فکر کنم الان خودشان هم یادشان می‌آید، این ماجراها من تا ساعت ۴ بعدازظهر آن روز آنجا بودم، که صحنه‌های دلخراش زیادی دیدم آنجا، ناصرمنصوری را با برانکارد آوردند برای هیأت مرگ، که قطع نخاعی بود. زیر فشار بازجویی که ازش می‌خواستند مناسبات بند را دربیاورند، از طبقه دوم خودش را انداخت پایین، این را بردند توی دادگاه، شاید یک دقیقه، آوردند بیرون بردند سمت سالن مرگ، یا کاوه نصارا که بیماری صرع داشت، که نمی‌توانست راه برود، که موقع رفتن به آمفی تأتر برای اعدام چون نمی‌توانست، یکی از بچه های دیگر، این را روی دوشش کشید، برد باخودش، این صحنه‌هایی بوده که من دارم واسه‌تان تعریف می‌کنم ولی موقعی که شما ببینید، جرأت دیدنش را هم فکر نکنم داشته باشید. آن روز بین ۷ تا ۱۰ مرتبه من دیدم.»

کسی می‌توانست نجات پیدا کند که بارها هویت خود را انکار می‌کرد و برای جانش چانه می‌زد.

آنها فریاد زدند: نه!

 اگر هر کدام از زندانیان سیاسی بر هویت آرمانی خود (مجاهد خلق) استوار نمانده بودند، چگونه می‌توانستند مرگی شرافتمند را بر زندگی ننگین و خیانت ترجیح دهند و کارستانی از این دست را در تاریخ ایران رقم زنند.

آنها می‌دانستند فرجام انتخاب آنان چیست و شکوه حماسه تابستان۶۷ نیز در این نکته کلیدی نهفته است. آنها از شرافت نامی دفاع کردند که نقطه تکاثف ارزش‌های یک آرمان است: «مجاهد خلق» که تجسم آن در مسعود رجوی است. شعارهای آتشین و غرای قهرمانان در پای طناب‌های دار و حکاکی‌ها و دست‌نوشته‌هایشان بر دیوارهای راهروی مرگ، در لحظات واپسین حیات، بیانیه شکوهمند زندگی آنان است.

به‌قول شاملوی بزرگ در شعر «ابراهیم در آتش»، آنان «میدان خونین سرنوشت» را «به پاشنه آشیل» در نوشتند. فریاد زدند: نه! و از فرورفتن تن زدند.

«راست بدان‌گونه که
عامی مردی شهیدی!
تا آسمان بر او نماز برد!
آنان را «دیگرگونه خدایی می‌بایست»، «شایسته آفرینه‌یی که نواله ناگزیر را گردن کج نمی‌کند» و «خدایی دیگرگونه» آفریدند.
«نه خدا و نه شیطان»! / «سرنوشت [آنان را] بتی رقم زد» / «که دیگران می‌پرستیدند!» / «بتی که دیگرانش»/ «می‌پرستیدند!»

تأکید بر یک مرزبندی سرخ‌فام

محکوم کردن هویت زدایی، نه به‌خاطر اصرار بر یک پلاک و اتیکت سازمانی و نظرداشت به منافع حزبی، بل از موضع پافشاری بر آرمانی است که قهرمانان به‌خاطر آن به مرگ لبخند زدند، دفاع از مرزبندی سرخ‌فامی است که بین خلق و ضدخلق ترسیم شده است.

این مرزبندی صف بین آزادی و ضدآزادی را مشخص می‌کند. آبشخور  هویت زدایی جلادانی هستند که طناب بر گردن قهرمانان ۶۷ افکندند.

ما اجازه نخواهیم داد که این‌بار بر گردن هویت آنان نیز طناب دار بیاویزند. جنگ بیش و پیش از آن‌که بر سر یک نام باشد، برای رهایی خلقی است که پیشتازانش را فدیه این رهایی کرده است. کارزار سرنگونی و جنگ نفسگیر با نظام قتل عام ادامه دارد و باید ادامه داشته باشد.

ما بیش از پیش به شهیدان و قهرمانانمان در این کارزار نیازمندیم. چهره خورشیدی آنها را در قاب جادوانگی هیچ خفاشی نمی‌تواند مخدوش کرد.

به این کارزار با تمام توان خوشامد می‌گوییم.  



علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)

۳۰شهریور ۱۴۰۰

ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top