حاشا! که آزادی مرز نمی‌شناسد

 



شناسنامه‌ات می‌تواند ساکن قاره‌یی،

در آن سوی دیوار اقیانوس‌ها باشد

اما دلت شهروند کودکان پابرهنه‌ی ایرانی بود.


ممکن است هوای ایران را نفس نکشیده باشی

ولی ایرانی‌ترین بودی

در لمس تبارنامه‌ی این خاک

هنگام که یک انیرانی

تطاول حریم زنان ایران را

به شناعت مغول هزار بار آری می‌گفت



خنجری که نجابت عشق را

در قلب آبی‌ات نشانه گرفت

پیش از آن

کبوتری را در گلوی کودکان؛

پیش از آن

خدا را در معبد تلبیس قربانی کرده بود.


بهار گلریزان خنده‌های تو را چه می‌توانند کرد؟!


نامت را می‌آویزیم

در باران نگاه شهیدانمان

بر دو جانب راه

تا کرانه‌‌ی آزادی



حاشا! که آزادی مرز نمی‌شناسد.



علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)

۲۶مهر ۱۴۰۰

ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top