شعار «مرگ بر خامنهای» یا «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، یکی از شعارهایی است که تمایل قاطبهی مردم ایران را برای سرنگونی توتالیتاریسم دینی خاطرنشان میکند. تولد این شعار و راهیابی آن به اقبال عمومی، محصول عبور از یک فرایند پیچیده و توأم با رزمآوریها، جانفشانیها و بنبستشکنیهای بسیار بوده است. رژیم مبتنی بر سلطنت مطلقهی فقیه بسیار کوشیده است شخص خامنهای و سلطنت او را خط قرمز خود قرار داده و برای آن تقدس و الوهیت بتراشد. تقدیسکنندگان ولایت فرعونی فقیه کار را به جایی رسانده بودند که با طرح بحثی به نام «ولایت تکوینی» مدعی ولایت خمینی و سپس خامنهای بر «جمادات و نباتات»! نیز بودند. چنین هیولای بیشاخ و دم و پیچیده شده در زرورق تقدس را در تظاهرات ۵مهر ۱۳۶۰ ملیشیاهای مجاهد خلق از ماه به چاه و از عرش بر فرش کشیدند. آنها در حالی این ناممکن را ممکن کردند که خمینی هم الوهیت و تقدس شرعی را داشت، هم کاریسمای رهبری یک انقلاب ربودهشده و هم سلطنتی مطلقه و بیچون و چرا را.
مسعود رجوی در کتاب استراتژی قیام و سرنگونی در این باره مینویسد:
«نخستین هدف مطرح کردن شعار ”مرگ بر خمینی“ و بردن آن به میان مردم بود. این شعار را تا آنموقع هیچکس در عرصه اجتماعی نداده بود و جرأت و جسارت فوقالعادهیی میخواست. خمینی در آن زمان پشت افراد دیگری مانند بهشتی سنگر میگرفت که برای او نقش فیلتر و عایق داشتند و انزجار اجتماعی مردم بر روی آنها متمرکز و کانالیزه میشد... در آن زمان ”کاریسما“ یا هیبت و جاذبهی خمینی بر دوش جامعه و بهخصوص اقشار عقب مانده بسیار سنگینی میکرد. مجاهدین باید پا پیش میگذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگینترین بها در هم میشکستند. پیام قشر پیشتاز جوان و دانشجویان و دانشآموزان این بود: ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“، ”شاه سلطان خمینی، مرگت فرا رسیده“، ”شاه سلطان ولایت، مرگت فرا رسیده“، ”خمینی حیا کن، سلطنت را رها کن“، ”ای جلاد ننگت باد“».
نسلی که بت «شاه سلطان ولایت» را شکست، معروف به نسل «میلیشیا» بود. این نسل موتور محرکهی انقلاب ضدسلطنتی بود و در سرنگون کردن شاه نقشی تعیینکننده و بدون جایگزین داشت. پرشور، انگیزهمند، سرشار از شوق فدا کردن خود برای آزادیخواهی، علاقمند به دانستن تاریخ سرزمین خود.
وصیتنامهی مجاهد شهید، مسعود شکیبانژاد از قهرمانان حماسه ۵مهر نشان میدهد که او به نقش خود در آفریدن این سرفصل تاریخی واقف بوده و برای انجام آن بیقرار بوده است.
«... الآن ساعت ده و دهدقیقه روز شنبه ۴مهرماه سال۱۳۶۰ است. من بهخوبی میدانم که آخرین لحظات عمرم را دارم سپری میکنم. زیرا فردا برنامهی بسیار گسترده و بسیار مهمی داریم که حالت نقطهی عطف را در جنبش دارد و این حالت پیش نمیآید و قوام نمییابد مگر با خون، و این خون از بدنهای ما باید ریخته شود تا بهخلق انگیزهی حرکت و ایثار بدهد و تا رهایی به جامعه باز آید»
با باز گذاشتن این پرونده تاریخی، به روزهای شهریور و مهر ۱۴۰۱ برگردیم. ۴۱سال پس از شکستن بت بزرگ خمینی، اینک دختران و پسرانی به میدان مصاف بتزادهی او یعنی خامنهای آمدهاند که در تقسیمبندی فرهنگی نسلها در جامعهشناسی ایران به آنها «نسل دههی هشتاد» یا «دهه هشتادیها» میگویند. آنها با الهام از کانونهای شورشی، موتور محرکهی قیام سراسری هستند. برای شکستن بت خامنهای، سنتی را میپویند که که قهرمانان حماسهی ۵مهر ۱۳۶۰ پیانداز و رهپوی آن بودند. شعار «مرگ بر خامنهای» و درافتادن با «شاه سلطان ولایت» دوم در امتداد شعار «مرگ بر خمینی است». ۵مهر ۱۳۶۰ در ۵مهر ۱۴۰۱ اینگونه شکوفه کرده و به بار نشسته است. نسلهایی که توانستند خمینی را از همنشینی با ماه به قعر چاه دراندازند، اکنون در قامت دختران و پسران شجاع ایرانزمین به میدان رویارویی با خامنهای شتافتهاند. آنها را تمامی نیست، از هر محله و خیابان میجوشند و شهرها را به غلیان درمیآورند. آتشی که در نهاد بیقرار و شورشی آنها زبانه میکشد، انرژی خود را از خونهای پاکی میگیرد که در سیاهچالهای ایران بر تیرکهای اعدام چکیده است. آن خونها اینک در هیأت اقیانوسی مواج میجوشند و برهم غلتان و خروشان پیش میآیند تا پایههای سلطنت موریانه خوردهی خامنهای را در هم بکوبند.
اطمینان به آزادسازی شهرهای ایران و بردمیدن صبح زیبای پیروزی را از هماکنون میتوان در برق نافذ چشمان قیامآفرینان مشاهده کرد.
0 نظرات