«دماوند»، کوه همیشه تاج برف بر سر و تارک فرو برده در ابر، با ۵۶۱۰ متر ارتفاع، بلندترین کوه ایران و غرب آسیا، بزرگترین آتشفشان آسیا و خاورمیانه و بعد از «البروس» و «کلیمانجارو»، سومین آتشفشان نیمکرهی شرقی در جهان است. این بام بلند و غرورانگیز، دارای جایگاهی نمادین در فرهنگ و ادبیات ایرانزمین است. پارهیی از شهرت دماوند، مدیون افسانهیی است که بهگونهیی رمزآلود با پیشینهی آن در اساطیر کهن درآمیخته است. معروف است که وقتی کاوهی آهنگر درفش کاویانی برافراشت و مردم را بر سلطنت ضحاک خونآشام برانگیخت، دیگر ضحاک نتوانست مغز جوانان را خورش مارهای روییده بر کتف خود گرداند. در نبردی بین دو سپاه، فریدون، بر ضحاک غلبه کرد و او را در چاهی واقع در قلهی دماوند به بند کشید. در اساطیر سامی آمده است سلیمان دیوی به نام «صخرالمارد» (سنگ سرکش) را در آنجا زندانی کرده است. آرش نیز از فراز دماوند، جان در چلهی کمان نهاد و آن را در قالب تیری سرنوشتساز به دوردستها افکند. فرودگاه این تیر، مرز بین ایران و توران را ترسیم کرد.
اکنون در روزگار شیخ شداد، دماوند بار دیگر به صحنهی هماوردی بین ظلم و عدل، استبداد و آزادی باز آمده است. خامنهای در واپسین روزهای حاکمیت خود میخواهد با طناب پوسیدهی دار به مصاف جوانانی برود که چیزی برای از دست دادن ندارند. ضحاک عمامهدار در حالی از مغز آنان برای مارهایش نواله میسازد که دیرگاهی است درفش دادخواهی کاوه در شهرهای ایران در اهتزاز است.
ضحاک پابهگور در شرایطی به قوانین نخنمای قضاییهی خود متوسل شده و جوانان آزادیخواه را «محارب!» و «مفسد فیالارض!» مینامد که احمد جلاییپور، جامعهشناس حکومتی میگوید:
آنچه در ایران جریان دارد، «اغتشاش» نیست، «شورش» هم نیست، «اعتراضی «سراسری، وسیع و طولانی از همهی طبقات و از همهی شهرهاست» و بهلحاظ زمانی از انقلابهای بهار عربی نیز سبقت گرفته است. «برآیندی از «هفت، هشت جنبش اجتماعی» است که همه آنها در جامعه ایران وجود داشته و همه با مرگ مهسا فعال شده است». یکشبه در درون جامعه بهوجود نیامده است».
«در سه ماه گذشته بیشترین حضور دانشجویی در دانشگاهها در تاریخ ۸۰ساله حرکتهای دانشجویی» رقم خورده است.
بنابراین ایران با یک «انقلاب» مواجه است؛ اگر چه تئوریپردازان و کارشناسان حکومتی، قطرهچکانی، سانسورشده، دستبهعصا و در لفافه به آن اعتراف کنند:
«این اعتراض یک عقبه دارد و راحت فروکش نمیکند. بهخاطر اینکه یک دگردیسی بزرگ نسلی، فرهنگی، اجتماعی، صنفی، جمعیتی، اعتقادی در جامعه اتفاق افتاده است. اینهایی که دنبال مهندسی جامعه هستند از میان پنج میلیون پیران جامعه هستند، میانسالان حدود سی و هشت میلیون و جوانان حدود بیست میلیون از جامعه در فضای دیگری هستند و آرزوها و مطالبات دیگری دارند. ولی امکانات حکومت دست پیران مرامی است. ولی این حالت درمان حال جامعه ایران نیست. تداوم همین حالت ممکن است ما را وارد وضعیت انقلابی کند. یعنی حکومت خسته شود و با مشکل روبهرو شود و مردم و قشرهای اصلی شهری یک دفعه کلافه شوند» (اعتماد. ۲۲آذر ۱۴۰۱)
خامنهای با دستان لرزان در بیت عنکبوت خود در روزهایی به جلادان نقابدار خود فرمان میدهد و مرگ صادر میکند که دیگر کسی از گلوله و باتون و بسیجی و لباسشخصی نمیترسد. هر ایرانی بهستوه آمده به این نتیجه رسیده است که مرگ با تمام اندوهپراکنی و مشقت آن بسا گواراتر از زندگانی در زیر نعلین شیخ تباهکار است.
او در محاصرهی یک ملت خشمگین دارد آخرین تیرهای ترکش خود را مصرف میکند. هر اعدام مانند یک آتشزنهی قوی انفجاری جدید را سبب میشود و جامعه را به این نتیجه میرساند که «آتش جواب آتش» تنها راه مقابله با نظام جلادان است. ضحاک زمانهی ما، خواسته یا ناخواسته با سیاست اعدام، استراتژی کانونهای شورشی و حرکت ارتش آزادی و خیزش ارتش خلق را آدرس میدهد.
«دماوند» تمثیلی از ایران است، ایران و قامت افراشتهی آن است، اکنون این «گنبد گیتی» و «مشت درشت روزگار»، با مرگ هر قهرمان، خشم عریان خود را در عضلات پیچدرپیچ و پولادینش به نیرویی گران پیوند میزند و آن را سوختبار آتشفشانی میکند که عنقریب بر سر ضحاک عمامهدار باریدن خواهد گرفت.
0 نظرات