...
مادرم با شنیدن اخبار مربوط به سرنگون شدن نظام سلطنتی و پیروزی انقلاب، دنبال این بود که من به درس و مشق برگردم و به قول او سرم را پایین بیندازم و کار خودم را بکنم، وقتی میدید دارم دوباره با جوانان انقلابی شهر بْر میخورم، برای اینکه مرا از این کار منصرف کند، یک روز بدون مقدمه گفت:
ـ این هم از «خمینی ای امامتان!» که شما جوانها آنقدر خودتان را به خاطر او به خطر انداختید....
با تعجب پرسیدم:
ـ مگر چی شده مادر!
ـ چی میخواستی بشود؟! وقتی در هواپیما از او سوال شد «حالا که به ایران میآیید چه احساسی دارید؟» بیاحساس و بیتفاوت گفت: «هیچ». (۱) ... مگر میشود آدم ایرانی باشد و سالها دور از ایران زندگی کرده باشد، بعد چنین جوابی بدهد؟!
به شوخی به او گفتم:
ـ مادر! از این حرفها جلو همسایهها بزنی به تو «ضدانقلاب» و «طاغوتی!» خواهند گفت، مواظب خودت باش!
با اینکه این جمله را به او گفتم اما حرف او مرا به فکر فروبرد و بارها سوالش را در ذهن ناپخته و جوان خود مرور کرده و دیدم که پاسخی برای آن ندارم.
در آن هنگام بارها این شایعه را شنیده بودم که اگر به ماه شب چهارده خیره شویم، عکس خمینی را در آن خواهیم دید. بارها خیره شده بودم اما نمیفهمیدم که چرا دک و پوز عبوس «امام!» را در آن نمیبینم؟
مادرم همچنین یک بار با طعنه از من پرسید؟
ـ علیرضا خان! این پول نفت که شما جوانها میگفتید میآورند دم در خانه تحویل میدهند، چه شد؟ انقلاب هم پیروز شد، وضع ما تغییری نکرد. فقط یک عکس رفت، عکس دیگری جایش را گرفت....
ـ من؟! ... غلط کرده باشم چنین حرفی زده باشم.
بلانسبت! ... تو نگفتی، یکی از شماها که گفت.
اینجا نیز میدیدم جواب قانعکنندهیی ندارم که به او بدهم.
***
به طور واقعی، پرسش همگان؛ به خصوص کسانی که برای انقلاب ضدسلطنتی مایه گذاشته بودند، این بود که بعد از سقوط شاه چه باید کرد؟ منافع مردم ایران از این به بعد چگونه تأمین خواهد شد؟
جابجایی عکس بتی با بت دیگر
قبل و بعد از ۲۱ و ۲۲بهمن ۵۷ راهاندازی، کنترل و ادارهی تظاهرات و فعالیتها علیه حکومت پهلوی به عهدهی جوانان انقلابی شهر بود؛ اما با سقوط نظام سلطنتی، فالانژهای محلهها میداندار شده و تحت عنوان «کمیتههای انقلاب!» اسلحه به دست گرفتند. آخوندهای شهر که پیشتر پاپیچ جوانان انقلابی شهر میشدند تا در تظاهرات شرکت نکنند، اکنون معرکهدار شده و در همه جا خود نشان میدادند. یکی از آخوندهای شهر ما ـ که از تظاهرات کناره میگرفت و مسجدنشینان را از آن برکنار میداشت ـ اینک یال و کوپالی به هم زده و با پوشیدن اونیفورم و بستن فانسقه و نیز پیچیدن آقبانو به جای عمامه بر سر، خود را چریک و کارکشتهی انقلاب وانمود میکرد.
گذاشتن ته ریشهای ژولیده و زمخت و ریشهای بلند، به دست گرفتن تسبیح، استفاده از انگشتری عقیق، پوشیدن لباسهای گشاد یقه تنگ و انداختن آن روی شلوار، به سرعت داشت مد میشد.
تا مدتها ساخت قمه، قداره و نیز وسایل کشنده مانند گرز آهنین، پنجپر، ستاره، چماق، چاقو و پنجهبکس آزاد بود و این موضوع باعث میشد همیشه فضای شهر آکنده از خشونت و تهدید باشد. نفراتی که جزو اوباش و قرقکنندگان محلهها بودند کاراکتر عوض کرده، حزباللهی دوآتشه شده بودند و کمکم داشتند به چادر و روبندهی خانمها گیر داده و میگفتند: «آبجی! حجابت را رعایت کن!».
***
به این ترتیب صورت مسألهی انقلاب ضدسلطنتی که برانداختن استبداد و نشاندن فرشتهی آزادی بر مسند بود، به صورتی عامدانه به برقراری حکومت اسلامی تغییر پیدا کرد.
اولین نشانههای استبداد جدید، در پردهی دین خود را در ایجاد محدودیت برای زنان ایرانی نشان داد.
در طلوع آزادی ـ جای حق زن خالی
تظاهرات زنان ایرانی علیه حجاب اجباری ـ ۲۰اسفند ۵۷
در ۷اسفند ۵۷ یعنی با گذشت فقط دو هفته از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، قانون حمایت خانواده از سوی دفتر خمینی لغو شد، فردای آن روز قانون خدمات اجتماعی زنان هم ملغی اعلام گردید. این محدودیت یک روز بعد به عرصهی ورزش زنان نیز تعمیم یافت. در ۱۶اسفند ۵۷ اعلام شد: « زنان باید با حجاب به وزارتخانه ها بروند».
در۱۷اسفند، راه ورود زنان بدون حجاب به وزارتخانهها بسته شد. هزاران زن تهرانی در کاخ دادگستری دست به گردهمایی زدند. در فردای آن روز تظاهرات گستردهیی از سوی زنان میهنمان در اعتراض به حجاب اجباری برگزار شد. پاسخ خمینی و قمهکشان او، با شعار «روسری یا توسری» به این اعتراضات فقط سرکوب و ایجاد رعب و وحشت بود.
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)
پانوشت: ـــــــــــــــــــ
(۱) در مورد این «هیچ» ـ که مانند بیرون زدن دم خروس ایدئولوژی خمینی در بارهی ایران و مردم ایران از زیر عبای تظاهر به آزادیخواهی بود ـ آخوند محمد مفتح توضیحی داده است؛ این توضیح، در حکم عذر بدتر از گناه است. او روز ۱۸ بهمن ۱۳۵۷ به روزنامه اطلاعات گفت:
«برای امام خمینی که سالها عمرشان را صرف مبارزات ملی کردهاند، چه احساسی میتواند گویاتر از این باشد که جان در کف و با قبول تمام مخاطرات تصمیم گرفتند که به ایران برگردند تا در کنار مردم مسلمان ایران باشند. کسی که بر مسلمین و جامعه بشری رهبری دارد همیشه باید جهان عمومی و منافع مردم را در نظر بگیرد و از جهان خصوصی و عواطف شخصی چشم بپوشد.»
توجیهات چنینی نتوانست از زشتی این حرف بکاهد. به طور واقعی سوال مردم بود که این چه حرفی بود که خمینی زد؟! بعدها وقتی افراد نزدیک به او سوالی در این مورد کردند به آنها گفت:
«جملهیی که گفتم در رابطه با آب و خاک ایران بود ... برای من خاک ایران، خاک عراق، خاک فرانسه تفاوتی ندارد و من از اینکه قدم به این خاک میگذارم احساس فوقالعادهیی غیر از اینکه در جاهای دیگری نداشتم، ندارم».
(برگرفته از روایت اسماعیل فردوسیپور از سفر خمینی به پاریس و بازگشت به ایران)
0 نظرات