پشت قاب پنجره
آنجا،
تكهيي از زندگي پيداست
پشت قاب پنجره،
آسمان صبح،
ـ چون پيراهن
گلدار آبي رنگ مادرـ
در هجوم باد،
مي رقصد
زير سقف شيرواني
- در پناه رخنة
ديوار ـ
گنجشكي،
زندگي را لطف مي
بخشد،
با حضور سادهاش،
در آن سوي هاشورِ باران سحرگاهي
باران... اگر تا
شب بپايد...
آه!... خيس خواهد شد،
اين همه آواز،
خيس خواهد شد،
اين همه پرواز.
پشت قاب پنجره،
اينجا،
مي دود بر كاغذي كوچك، سرانگشتان من از
شوق.
ع. طارق