درین شبگیر دود اندود
درین شبگیر
كه چهرهی شب دمادم رنگ میبازد
...
درین شبگیر پرابهام
كه در آن غوكها ترجیع وار آواز میخوانند
عزیزا!
قطره های مست خونم را كدامین
باد
از سیم های خاردار،
آنسوترك خواهد فشانیدن؟
آه! این زمان با من
دگر این فكر در سر نیست
كه انگشتانم از تیغهیً كدامین
دشنه میریزند
و قلبم را زمین آیا پذیرا میشود
بر پشت
نمیدانم كه امشب بر براق
شعله پیمای گلولهً و خون
كجا یا در كدامین كهكشان
سرخ چرخان
محو خواهم شد
...
و من دیگر نمیاندیشم از چیزی،
میاندیشم ولی هر دم
به فردایی كه در آن، شاخه
های سبز فریادم
دمادم غنچه خواهد داد
به پشت پنجرهی هر خانهی
آزاد شاد آباد.
...
به روی گونه هایم مانده
جای بوسه های خونی بدرود
از دفتر تبعید به شعرهای خیس
0 نظرات