وقتی کلمة اعتماد را بهکار میبریم معنای آن در فرهنگ لغت «تکیه کردن بر کسی یا کاری را به کسی از روی صداقت واگذار کردن، پشتگرم شدن و اطمینان و دلگرمی» است. متضاد کلمة اعتماد، «بیاعتمادی» است. بیاعتمادی از آنجا آغاز میشود که از طرف فردی که به او باور داریم و بهشکلی یکسویه و مطلق به او اتکا کرده و نسبت به وی خوشبین بودهایم، مورد «خیانت» قرار گرفته باشیم. این خیانت از آنجا که ضربهای کاری به روان، باور، اعتقاد ما وارد کرده، غیرقابل جبران است و زخمی عمیق در قلب ایجاد میکند. بنابراین آنچه اعتماد را به بیاعتمادی تبدیل میکند، خیانت است.
بیاعتمادی، کلید واژة خیانت به اعتماد
اگر تا دیروز دختران و پسران جوان میلشیا و اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در ظلامآباد بهخون شستة دیکتاتوری دینی با تنی دشنهآجین و چاک چاک فریاد میزدند: «خمینی، قاتل اعتماد و سارق انقلاب ضدسلطنتی است» و پژواک صدایشان بیمحابا و وحشیانه تیرباران میشد و تکرار کلام ممنوعشان عقوبتی طاقتگداز را به دنبال داشت امروز کلمة «بیاعتمادی» به کلید واژة معروفی تبدیل شده و بر سرزبانها تکرار میشود. این کلمه پهنة جامعه را در نوردیده و از دیوار رسانههای حکومتی فراتر رفته و اینک بر زبان حکومتکنندهها و اعضای مجلس ارتجاع جاری میشود.
بیاعتمادی فراگیر و روز به روز در حال افزایش
شاید طنز تلخ تاریخ است اما روزنامة حکومتی اعتماد (۲۶فروردین ۹۹) که نامش را هم از این کلمه گرفته و نانش را از قبل آن میخورد، مینویسد:
«نايب رييس كميسيون حقوقي و قضايي مجلس دليل شورش و فرار زندانيان را صرفا بياعتمادي نميداند. محمدكاظمي معتقد است كه «كم شدن اعتماد مردم به مقامات اختصاص به زندان و زندانيان ندارد». او با طرح اين پرسش كه «مگر مردم عادي ما كه خارج از زندان هستند و در جامعه زندگي ميكنند اعتمادشان به كارگزاران و مسئولان ۱۰۰ درصد است؟»، به «اعتماد» ميگويد كه «اين اعتماد نسبي است و ما نميخواهيم بگوييم كه جامعه اعتماد قطعي دارد اما زندانيان ندارند». به گفته او، اين كماعتمادي و مسائلي كه ناشي از عملكرد مسئولان است در همه جاي جامعه و در بين همه اقشار وجود دارد. كاظمي ضريب اين بياعتمادي را در بين همه افراد جامعه بالا ميداند و معتقد است كه اين بياعتمادي روزبهروز هم در حال افزايش است. به عقيده اين عضو كميسيون حقوقي و قضايي مجلس، زنداني به دنبال «آزادي» است و بهانه آزادياش هم حالا اين ويروس و مريضي است. او ميگويد كه هيچ زنداني دلش نميخواهد در زندان بماند و طبيعي است كه به دنبال راه فرار يا گريزي از زندان است.»
طرف که طیلسان حقوق و قضا را بر ردای عضویت در مجلس ارتجاع پوشیده، در یک مصاحبه ناگهان از بحث در بارة شورش زندانیان به بحث بیاعتمادی عمومی به حکومت و کلمة ممنوعه و سرخ «آزادی» میرسد. آیا این تصادفی و از سر شانس است یا خبر از پوسیدگی بینان حکومتی میدهد که تنها و تنها با اتکا به حلقة طناب دار، چکاندن تیرخلاص، فرود تبر بر شقیقهها و احکام تعزیر و ترویج خرافه و جار دروغ و تقلب بر سر کار مانده است.
مردم از کجا به آخوندها بیاعتماد شدند؟
این «بیاعتمادی روز به روز فزاینده» برخاسته از امروز و دیروز و حتی دیروزترها نیست، با دیدن یک یا ده و صد فاکت از شارلاتانیسم نهادینه شده در تار و پود این نظام حاصل نشده، بلکه به زمانی برمیگردد که اولین خشت آن در فلک اجتماعی ـ سیاسی ایران بنیاد نهاده شد. از همان روزی که خمینی در زیر درخت سیب به مردم وعدة آزادی داد اما بهمحض رسیدن به ایران خلف وعده کرد و با پاچهورمالیدگی خاص خودش، به جای یک حکومت دموکراتیک و متشکل از تمامی جریانات آزادیخواه و ملی و مردمی، استبداد مورد نظر خودش را حاکم ساخت. از روزی که به جای مجلس مؤسسان، مجلس من درآوردی خبرگان را به رأی مردم تحمیل کرد. از آن هنگام که با ادعای مضحک و دجالانة «من یک طلبه بیش نیستم» بر اریکة سلطنت مطلقة فقیه تکیه زد و اگر فرصت مییافت ابایی نداشت از این که مانند فرعون خود را خدا نیز بنامد.
بیاعتمادی از آنجا آغاز شد که کسی که لقب خود ساختة «امید مستضعفان جهان» را بر خود نهاده بود، اکنون کاخی که بر روی استخوانهای پوسیدهاش ساخته شده، مجللتر از قصر قیصر و اهرام ثلاثة فرعون است.
بیاعتمادی از آنجا آغاز شد که او بر خلاف نص صریح، آیههای قرآن را برای اهداف شیطانیاش تحریف کرد و در روز روشن گفت: «این حرفهای احمقانهای است که از همین گروهها القا میشود که خوب، جاسوسی که خوب نیست! جاسوسی فاسد خوب نیست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شرب خمر هم واجب است.» (صحیفه خمینی، جلد۱۵، ص۱۱۶)
از آنجا آغاز شد که گفت: «ولایت مقدم بر همه احکام فرعی، حتی نماز و روزه وحج است... حکومت میتواند قراردادهای شرعی که خود با مردم بسته است را یکجانبه لغو کند...آن چه گفته میشود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است...» (کتاب ولایتفقیه)
بیاعتمادی از آنجا آغاز شد که مقابله با نیروهای انقلابی در دانشگاههای کشور و سرکوب آنان، نام «انقلاب فرهنگی»! به خود گرفت. جنگ ۸سالة ضد میهنی علیه کشور همسایه، عنوان «فتح قدس از طریق کربلا» را به خود اختصاص داد و...
از اینجا و به این دلیل و به هزاران و میلیونها دلیل دیگر، مردم ایران به هیچیک از گزارهها و کارکردهای این حکومت اطمینان ندارند. طی ۴دهه آنقدر دروغ و تزویر به خورد جامعة ایران داده شده که اگر آخوندها بگویند ماست سفید است، مردم قاطعانه خواهند گفت: «به طور مطلق سیاه است.»
اعتراف به ریختن دومینو وار دیوارهای اعتماد
رسانههای حکومتی با آنکه رسانههای عصر سانسور هستند و فقط مطالبی را که در خدمت حکومت باشد درج میکنند اما گاه برای کانالیزه کردن مخالفتها و نارضایتیها در چارچوب نظام و خلع سلاح اپوزیسیون هوشیار و گوشخوابانده، ناگزیر با اشاره به گوشههایی از واقعیتهای فاحش و عریان مینویسند:
«هنگامی که مردم پس اندازهایشان را در مؤسسات مالی و اعتباری گذاشتند که سود بانکی مقداری از هزینههای زندگیشان را تأمین کند و برای گرفتن اصل پولشان ناچار شدند به خیابانها بریزند، اعتماد بخشی از مردم فرو ریخت. هنگامی که مردم برای خرید خودرو از خودروسازان دولتی، در سایت آنها ثبت نام کردند اما یک باره متوجه مافیایی در این خودروسازها شدند که دست نمایندگان مجلس هم در میان بود، بخش دیگری از اعتماد مردمی فرو ریخت. وقتی که دلار سر به آسمان کشید و برای حمایت از اقشار آسیب پذیر، دلار ۴۲۰۰ تومانی تعریف شد تا کالاهای اساسی مورد نیاز مردم خریداری شود، اما با این ارز خودرو لوکس، موبایل اپل و کالاهایی از این دست وارد شد و هنوز هم معلوم نیست ارز دولتی چگونه به دست این افراد رسیده بود، بازهم بخش دیگری از اعتماد مردم آسیب دید.» (تجارت. ۲۷فروردین ۹۹)
در کف آزادگی شمشیر میباید گرفت
این تنها نوک کوه یخ است. بیاعتمادی عمومی نسبت به این حکومت به مداری بالغ شده است که دیگر نمیشود آن را مهار کرد. اکنون این بحث در رسانههای حکومتی درگرفته است که «مردم از این فضا خسته شدهاند»!
«دوسه ماه دیگر که این ویروس از بین برود، تازه مشکلات اقتصادیمان غوغا میکند. بعد اشتغال درآمدزایی و تولید ما معضل پیدا میکند.مردم از این فضا خسته شدند و اعتمادی به گفتمان دولت ندارند، هر چه به آنها بگوییم نه باور میکنند و نه همراهی مینمایند.» (آفتاب یزد. ۲۷فروردین ۹۹)
اکنون مردم خود را در زندانی احساس میکنند که به دست اشغالگران ایران اداره میشود و دیگر آن را تاب نمیآورند. اسم مستعار «خستگی مردم» و ناباوری آنها همان بیزاری عمومی و نفرت فزایندهای است که دیگر نمیشود آن را کتمان کرد، این نارضایتی فراگیر و متراکم، مترصد آن است تا با جرقهای منفجر شود. این خستگی نیست، سرزندگی محض است، علامت بروز یک انرژی لایزال و انفجاری است. نشانة یک بلوغ انقلابی است، یک تولد میمون برای رقم زدن آینده و آزادی است. بارقههای تکرارشوندة یک خودآگاهی و خودباروی ملی است که میخواهد در کف مردانگی و زنانگی شمشیر بگیرد و سرنوشت را بچرخاند.
یاد فرخی یزدی شاعر لبدوختة آزادی به خیر که نزدیک به یک قرن سال پیش سرود:
«در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت
حق خود را از دهان شیر میباید گرفت
تا که استبداد سر در پای آزادی نهد
دست خود بر قبضه شمشیر میباید گرفت
هقان را اگر ملاک، مالک گشته است
ازکفش بی آفت تأخیر میباید گرفت
...
بهرمشتی سیر تاکی یک جهانی گرسنه
انتقام گرسنه از سیر میباید گرفت.»
0 نظرات