وزن عروضی (موسیقی بیرونی)
خاستگاه موسیقی شعر
بدنبال ایجاد تحولی بنیادین در شعر پارسی،
سد عظیمی از مقابل شعر برداشته شد؛ بگونهیی كه نیما در اندك مدت نگاه ها را متوجه شعر خود ساخت. تلاشهای او واپسگریان
را عقب راند، و نسل جوان و آینده دار را به خود جذب كرد. دیری نكشید، شعر نو ریشه
دواند، بر ساقهی خود راست شد، جوانه و گل
داد و میوه هایش یكی یكی به بر نشست.
پس از نیما، هر شاعری كه آمد، برگی از
افتخار به گنجینهی نوپا و اما ارزشمند او افزود. به هر یك از شاعران نوپرداز که مینگریم،
خود بمثابهی ستونهای افراشته یی هستند كه كاخ شعر نو را بر سر دست نگهداشته اند.
- به گواه اغلب صاحب نظران- مدتها بود كه شعر پارسی درجا میزد و پس از
حافظ شعری قابل اتكا سروده نشده بود. تقلید
و تكرارِ كار دیگران و پرهیز از كشف افق های نوین،كمكم به روال و ارزش تبدیل شده
بود.
شاید باروت را پیشینیان و همعصران علی
اسفندیاری (نیما یوشیج) روی هم انباشتند. [تغییرات سیاسی- اجتماعی میهنمان در عصر
مشروطه، تأثیر تعیین كننده داشته است]، اما فتیله را نیما یوشیج آتش زد و او بود
كه «انفجار» را سبب شد.
در مدتی كه از سفرنیما به آفاقِ
ابراندود رؤیاهایش میگذرد، شاهد پیدایی شیوه
های نوینی در شعر بوده ایم. در این نوشتار قصد نقد آنها را نداریم؛ كار ما
-یا لااقل من- نیست، اگر هم بود، جای آن در اینجا نیست.
آنچه از پرداختن به این بحث، مد نظر
ماست،این است كه نه نیما و نه شاملو و نه هیچ یك از بزرگان شعر نو پارسی، در مقطع
نخستین ظهور شعر نو نفیكنندهی وزن نبودهاند. نیما به اوزان عروضی باور دارد و خود
نخستین كسی بود كه آنها را برای بیان مضامین جدید، وسعت بخشید و «وزن نیمایی» را
ابداع كرد. زنده یاد احمد شاملو نیز علاوه بر استفاده از وزن نیمایی، خود وزن هجایی
را بطرز شایسته یی بكار میبرد.
به نمونه هایی از شعر هر كدام از این
بزرگان - از زاویهی رعایت وزن- نگاه كنید:
نیما
(در شعر داروگ)
خشك آمد كشتگاه من
فاعلاتن. فاعلاتن. فا
در جوار كشت همسایه
فاعلاتن. فاعلاتن. فا
گرچه میگویند، میگریند، روی ساحل
نزدیك
فاعلاتن. فاعلاتن فاعلاتن. فاعلاتن. فاع
سوگواران در میان سوگواران
فاعلاتن. فاعلاتن. فا
قاصد روزان ابری، داروگ ! كی میرسد
باران
فاعلاتن. فاعلاتن. فاعلاتن. فاعلاتن. فا
فروغ فرخزاد (شعر ایمان بیاوریم به آغاز
فصل سرد)
و این منم
مفاعلن
زنی تنها
مفاعیلن
در آستانهی فصلی سرد
مفاعلن فعلاتن. فعل (لام ساكن است)
در امتداد درك هستی آلودهی زمین
مفا [فروغ آگاهانه این قسمت را اضافی آورده است
و این ناشی از عدم اشراف به وزن نیست] مفاعلتن فعلاتن. مفاعلن
و یأس ساده و غمناك آسمان
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن
و ناتوانی این دستهای سیمانی
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فع لن (عین و لام ساكن
هستند)
زمان گذشت
مفاعلات
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فعلات
چهاربار نواخت
مفاعلن فعلات
ازاین نقطه وزن عوض میشود
امروز روز اول دیماه است
مفعول. فاعلات. مفاعیلن. فعل
من راز فصل ها
را میدانم
مفعول. فاعلاتن. مفعولن
و حرف لحظه ها را میفهمم
مفعول. فاعلاتن. مفعولن
فروغ از این جا مجددا وارد وزن نخستین میشود
نجات دهنده در گور خفته ست
مفاعلتن. فعولن. مفاعلات [اینجا وزن
مقداری تغییركرده است]
و خاك، خاك پذیرنده
مفاعلن فعلاتن. فع
اشارتی ست به آرامش
مفاعلن فعلاتن.فع لن
باز از فروغ
نگاه كن كه غم درون دیده ام
مفاعلن. مفاعلن. مفاعلن
چگونه قطره قطره آب میشود
مفاعلن. مفاعلن. مفاعلن
چگونه سایهی سیاه و سركشم
مفاعلن. مفاعلن. مفاعلن
اسیر دست آفتاب میشود
مفاعلن. مفاعلن. مفاعلن. مفاعلن
سهراب سپهری
قایقی خواهم ساخت
فاعلاتن. فع لات
خواهم انداخت به آب
فاعلاتن. فعلات
دور خواهم شد از این خاك غریب
فاعلاتن. فعلاتن. فعلات
كه در آن هیچ كسی نیست كه در بیشهی عشق
فعلاتن. فعلاتن. فعلاتن. فعلات
قهرمانان را بیدار كند
فاعلاتن. مفعولن .فعلن
یا:
...
آب را گل نكنیم
فاعلاتن فعلات
در فرو دست انگار
فاعلاتن فع لات
كفتری میخورد آب
فاعلاتن فعلات
قابل توجه اینكه سهراب در بحر «رملِ مخبون»، اشعار فراوانی سروده. این
وزن به دلیل روانی، سادگی و طنین زیبایی
كه دارد بهترین قالب برای سروده های او میباشد.
او جابجا - هر گاه كه نیاز میبیند- با تبدیل دو هجای كوتاه به یك هجای بلند، بیشترین
وسعت را - برای بیان محتوا- در این
وزن ایجاد میكند.
احمد شاملو (ا. بامداد) [آنجا كه از وزن
عروضی استفاده میكند]
بی آنكه دیده بیند در باغ
مفعول. فاعلاتن فع لات
...احساس میتوان كرد
مفعول. فاعلاتن. فعل
در طرح پیچ پیچ مخالف سرای باد
مفعول. فاعلات. مفاعیل. فاعلات
یأس مؤقرانهی برگی كه بی شتاب
مفعول.فاعلات. مفاعیل. فاعلات
بر خاك مینشیند
مفعول. فاعلاتن فع
بر شیشه های پنجره آشوب شبنم است...
مفعول. فاعلات. مفاعیل. فاعلات
محمد رضا شفیعی كدكنی (م. سرشك)
بخوان بنام گل سرخ در صحاری شب
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فعلن
كه باغها همه بیدار و بارور گردند
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فع لات
بخوان دوباره بخوان؛ تا كبوتران سپید
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فعلات
به آشیانهی خونین دوباره برگردند
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فع لات
تو خامشی كه بخواند؟
مفاعلن فعلاتن
تو میروی، كه بماند،
مفاعلن فعلاتن
كه بر نهالك بی برگ ما ترانه
بخواند؟
مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فعلاتن
ملاحظه میكنید سرودههای پیشگامان شعر
نو پارسی در چارچوب وزنهای اصلی (دستگاههای مادر) یا تركیبی (وزنهای فرعی) است، و
از آن عدول نمیكنند؛ فقط فروغ با مهارت ویژهی
خویش از وزنی به وزن دیگر میگراید. چنانكه دیدیم از مصرع «امروز روز اول دیماه
است» با تغییر فراز شعر، وزن هم تغییر كرد. البته فروغ در بیان احساسات شاعرانهی
خود از وزن نمیچیند؛ جایی كه لازم میبیند،
با ظرافت تمام از آن خارج شده و دوباره به آن بازمیگردد. برغم این خروج آگاهانه
از وزن، در شعر او سكته به چشم نمیخورد.
جسارت برای نوآوری در وزنهای شناخته شده،
باعث شد، شاملو از موسیقی درونی كلمات و تناسب هجاها و نیز «سجع» استفاده كند و
وزن جدیدی را در شعرهایش به وجود آورد كه در فصل های آینده در مورد آن بحث خواهیم
كرد.
در هر حال، تا كنون سه نوع وزن در شعر پارسی بكار میرود:
۱- وزن عروضی یا متریک
۲- وزن هجایی
۳- وزن دارای تناسب در تکیه ها یا اکسان دار
ما در این كتاب - براساس مقدوراتمان -
آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد، اما
پیش از آن باید یك سوال را با هم تعیین تكلیف كنیم.
راستی چه نیازی به وزن؟
سوال را كمی بیشتر باز میكنیم. مگر نمیگوییم
یكی از علل درجازدن شعر پارسی در گذشته، چسبیدن بیش از اندازه به وزن و قافیه و
قالب های كهن بوده، بنابراین چه اصراری داریم دوباره وزن را به شعر امروز تحمیل
كنیم؟! به عبارت بهتر، چرا و به چه حقی، میخواهیم احساس شاعرانه را -كه قیدپذیر
نیست- در قفسی هر چند طلایی گرفتار كنیم؟
راستی چرا؟ شاعر باید آزاد باشد تا شاهباز بلند پرواز رؤیاهایش را -هر جا كه میخواهد- به طیران وادارد.
... از تعارف بگذریم، اصلا اینكارها،
ارتجاعی است. امروزه روز، روزگار وزن و این حرفها نیست. محتوا مهم است. باید دید
حرف شاعر چیست؟
آیا سوال به اندازهی كافی روشن است؟
بسیار خوب. به نظر شما چه جوابی باید
داد؟... برخورد كودكانه با وزن این خواهد بود كه ما آن را نفهمیده و نخوانده و به
صرف اینكه مربوط به گذشته است، انگ ارتجاعی زده، و كنار بگذرایم؛ در آن صورت، عتیقه
جویان و كهنه گرایان حق خواهند داشت، پاپیچ ما شوند و بگویند: «نگفتیم؟ شما
چون نمی توانید، شعر موزون بسرایید، وزن
و قافیه را انكار میكنید. شعر سرودن فقط كار قدیمیهاست، اگر راست میگویید شعری
مانند قدما بسرایید تا ببینیم، چند مرده حلاجید!».
بر خورد دیگر این خواهد بود كه برویم و
وزن را بشناسیم؛ بكار بندیم، اما در آن
متوقف نشویم؛ بلكه - به موزات نیازهای شعر
امروز- قالبهای آن را متحول كرده و وزن نوین
را بوجود بیاوریم؛ [كاریكه نیما شاملو و
سایرین كردند]؛ حتی ممكن است پا را فراتر
گذاشته و وزن و قافیه به كناری بگذاریم اما لازم است از آن «عبور» كنیم، نه اینكه
آن را ناشناخته دور بزنیم.
تكیه بر و وزن هجایی و توجه به موسیقی درونی
كلمات از جانب شاملو، ناشی از این نبود كه او به وزن عروضی مسلط نیست. به گواهی
شعرهایی كه ازاو در دست داریم، مسلطترین شاعر روزگار خود و بسا روزگاران پس از
خود بوده و هست. این تسلط و پختگی بدان حد است كه او احساسات شاعرانه و حرفهای
كاملا تازهی خود را با وزنهای عروضی
براحتی بیان میكند، و ازهمان قافیه هایی سود میجوید كه پیشینیان برای طرح مسائلی
دیگر به آن متوسل میشده اند. ببنید:
بیابان را سراسر مه گرفته ست
چراغ قریه پنهانست
موجی گرم در خون بیابانست
بیابان خسته
لب بسته
نفس بشكسته
در هذیان گرم مه
عرق میریزدش آهسته از هر بند
[ازشعر مه - كتاب هوای تازه]
آه ای یقین گمشده ای ماهی گریز !
در بركههای آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیام اینك به سحر عشق
از بركههای آینه راهی به من بجو
[از شعر ماهی - كتاب باغ آینه]
نه قافیه و نه وزن، هیچكدام نقض نشده
اند، اما هم مضمون و هم زبان شعر، كهنه و قدیمی نیستند.
بحث خودرا پی میگیریم:
شما هنوز سوال خود را داشته باشید. قبل
از هر چیز باید یاد گرفت كه نباید از سر بیسوادی و عدم اطلاع، به هر چیز خوب پشت
پا زد و گفت: «چون ما نمی بینیم یا نمیدانیم یا نمیخواهیم ببنیم و بدانیم، پس
آن چیز خوب نیست و از این بدتر اینكه بگوییم وجود ندارد!».
در تعریف شعر سخنان گوناگونی گفته اند.
از قبیل كلام موزون و مخیل و مقفی، عاطفهی شدید، احساسات رقیق، تازگی در كشف،
خیال پردازی ظریف، تصاویر بدیع، ایجاد تغییر در نظام معتاد واژه ها، آشناییزدایی
یا آشناییگریزی، رستاخیز كلمات... داشتن فرم درونی و بیرونی و نیز موسیقی، از پایههای
تعریف شعر است.
تكرار میشود كه هر حرف منظومی شعر نیست
و مدتهاست بین ناظمان غیرشاعر با شاعران، مرزبندی اساسی بوجود آمده ، اما اینك
لازم است، بین شاعران با آنهایی كه میتوانند بنوعی جدول ضرب بیاحساسی از واژهها
ترتیب دهند؛ خانوادهی معمول كلمات را در هم بریزند، و قفسی رنگین از تصویر بسازند، نیز، تفاوت قائل
شویم.
از آنجایی كه هیچ كلامی به صرف داشتن
وزن، شعر نیست، هیچ شعری هم به صرف نداشتن وزن، شعر نمی تواند باشد؛ نیز هیچ شعری هم به مجرد نداشتن وزن محكوم نیست.
كسی دست هیچ شاعری را نبسته است. دنیای شعر آنچنان پهناور و ناشناخته است كه نمی
توان برای آن نسخهی مشخصی پیچید؛ با این وجود میتوان گفت كه حفظ تعادل و تناسب
بین تمام عناصر و اجزای در برگیرندهی یك شعر مانند عاطفه، تازگی خیال، زبان نو،
وحدت درونی و موسیقی، آن را ماندگار وتاثیر گذار میكند.
شما میتوانید، هر یك از عناصر تعریف پایه
یی شعررا نقض كنید اما دیگر توقع نداشته باشید، آن كار در اوج باشد.
در ادامه لازم است تأكید كنیم كه هریك
از عناصر وجودی شعر به نفع دو عنصر دیرپای پیام شعر وعاطفه و احساس میتوانند فدا
شوند ولی عكس آن ممكن نیست. یعنی بین شعری با تصویرهای زیبا و وزن روان، ولی فاقد محتوای شاعرانه و یك نثر
شاعرانه اما فاقد آن آرایه ها و زیبایی ها، به طور مطلق باید جانب نثر شاعرانه را
گرفت. بین یك نثر شاعرانه و یك شعر كامل چه؟ آیا تردیدی باقی میماند كه نمی توان
وزن و زیباییهای دیگر را از شعر گرفت؟
توجه كنید، نمی گوییم حتما وزن عروضی،
بلكه صبحت از وزن بطور كلی است. ممكن است این وزن را خود شاعر تولید كرده باشد.
وزنی باشد از نوع دكلماسیون، مهم این است كه نوعی موسیقی وجود دارد كه نثرِ -
هرچند شاعرانه- فاقد آن است.
بطور نسبی، نویسنده در نثر اجبار ندارد،
به شكل كلمات و نحوهی تركیب آنها با هم زیاد توجه كند. اولویت او، انتقال
محتواست. در شعر ولی نمی توان كلماتی را در كنار هم قرار داد كه با هم تناسب
ندارند. گاه كلماتی هستند كه آنها را نمی توان در هم تافت و بصورت یك قطعه بلور
واحد در آورد.
آیا سوالمان شده است كه چرا شعر مانند
نثر در كنار هم و بصورت یك واحد یكپارچه نوشته نمیشود؟ چرا مصرعها را مقطع مقطع میآوریم؟
اخیرا فرمهای شعر بصورت پلكان درازی از كلمات
درمیآیند؛ چرا؟ چون سرایندهی آنها با موسیقی بیگانه است، و به راز تركیب
كلمات واقف نیست. اگر كلماتی را كه بكار میبرد،
در طول بنویسد، سكته ایجاد میشود، ناگزیر
تكه تكه مینویسد و كلمه به كلمه. در صورتی كه در آثار شاملو شعر از نوعی پیوستگی
و موسیقی برخوردار است طوری كه میتوان بدون احساس سكته، شعر را دكلمه كرد.
«می گویم و از عهده برون میآیم»، شعر،
بدون وزن، چیزی كم دارد؛ آنسان كه آب،
بدون ظرف و شمعدانی، بی نظم دلفریب برگها. تصویر كنید. بوتهی سبز و سرخ بیشكلی
را كه روی هم تل انبار باشد و به زور به
آن شمعدانی بگویند.
ادامه دارد
قسمتهای دیگر این بحث:
قسمتهای دیگر این بحث:
0 نظرات