به اطلاع خوانندگان محترم این تارنما میرسانیم که از این به بعد، قسمتهای مختلف کتاب نبض احساس ـ آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید قسمت به قسمت درج میشود. علاقمندان به یادگیری وزن شعر و نیز ترانه میتوانند در صورت تمایل آن را دنبال کنند.
نبض احساس
آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید
علیرضا خالوكاكایی (ع.طارق)
نگارش: آذر ۱۳۸۳
Title:
pulse of sense
Author: Ali reza khalo kakaee
ISBN: 9780463564240
Publisher: Smash words, Inc
فهرست:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
چشمهوار، جوشیدن و فقط جوشیدن. رود
سان رفتن و رفتن و فقط رفتن. دریاگونه، خروشیدن و در نهایت بیکرانهی آبی، فقط
خروشیدن. خورشید مانند درخشیدن و گستراندن گیسوان شنگرف فام - در طلوع جادوانهی
دریا - بر آبهای مترنم و فقط درخشیدن. کشف کردن مدام و حرف تازه آوردن. قانع
نشدن و دوباره کشف کردن. کوله بار تجربه بر دوش، پوزار جستجو در پا. عصای بینایی
در کف، همیشه چشم به فرارو داشتن. پیمودن و پیمودن و بهسر منزلی خونکردن ، این
است آنچه باید.
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا
بجوشد آبت از
بالا و پست
کجا راه پایان مییابد؟ نمیدانیم «تو
پای به راه درنه و هیچ مپرس...» [و شاید نباید بدانیم]. در هنر به طریق اولی، رسیدنی
در کار نیست. نباید دنبال سر منزل راحت گشت، پای افزار به کناری نهاد، پای
آسودگی در آبهای عافیت هشت و به خواب رفت. کار ما شاید جستجوست. هیچ منزلی منزل
اصلی نیست. هیچ سبکی تمام حرف را در بر ندارد. سبک داشتن، یعنی قانعشدن، یعنی
در قالب جای گرفتن، یعنی پایان حرکت. سبکها بهعنوان گامهای طی شده و آجرهای
سفت زیر پا، قابل احترامند ، اما هدف نیستند، وسیلهاند.
نیاز به سرایش، مانند تصویر کردن گیسوان
رودخانهییست که در سفر بافته میشود؛ در سفر، همراز با نگاه ساکت مهتاب، و
سوسوی درشت ستارگان، یا آنگاه که آهویی، تشنگی نگاهش را در آن فرو مینشاند، یا
سهرهیی غبار آلود، در آن ، پرِ خستگی میشوید.
رودخانه دایم میرود و میسراید. در این
رفتن و صیرورت، تازه میماند. سرود او سرود حرکت است و انعکاس زیباییهای پیرامون
در خود. اگر رودخانه بستر نداشته باشد، جاری نمیشود ، با این حال بستر رودخانه
ثابت نیست. گاه از شیب تند و باریک کوهستان به زیر میآید، گاه از پرتگاهی
هولناک فرو میافتد، گاه در بسیط آرام دشتی پهناور به حرکت خود ادامه میدهد و
گاه در خنکای سایه سار جنگل... یعنی قالب دارد؛ اما قالب آن یکسان نیست. آنچه
رودخانه بودن رودخانه را تعیین میکند، «حرکت و سرایش» است. «رفتن و رفتن و به یک
قالب دل نبستن».
با تعریفی که امروز از شعر میشود ،
براحتی میتوان شعر را از غیرشعر تشخیص داد. اگر شعر ، «شعر» باشد ، میتوان آن
را در هر قالبی آورد. مانند سادگی ، شفافیت و پاکی تحسین برانگیز آب. آب زلال در
هر ظرف که در آید، آب است. چه در کوزهیی سفالینه، چه در ظرفی مسین، یا در لیوان
خوش تراش بلور.
امروزه شاعری هنر قافیه بافی، بازی با
عروض، یا استعداد آوردن صنایع عجیب و غریب بدیع، حراج واژههای مغلق و خرج کردن
زبان دشوار و متکلف نیست. شاعر قبل از هر چیز باید شاعر باشد. یعنی دارای «نگاه
شاعرانه». شاعر کسیست که به هر چیز نگاه میکند قدرت تبدیل آن را به شعر دارد.
شاعری، داشتن یک «نگاه» و بینش
هنرمندانه و عمیق به انسان و جهان هستیست؛ سرایش بر مدار عاطفه و احساس؛ درکی
ظریف و همهجانبه از حیات وجوهر آن یعنی عشق. شاعر، عاشقترین است.
شاعری در عینحال یک نوع دستیابی به
الهام نیز هست؛ کشف و دریافت آنچه که نیست، ولی هست؛ جاری کردن آواهای پر رمز و
راز زندگی. نگاشتن لحظههای نهان و سبز؛ آنچه در زیر پوست واقعیت میگذرد و با
چشم معمولی دیده نمیشود.
به مدد آینهی دل شاعر میتوان صدای بال
فرشتگان، عبور سبز بهار از رگان طبیعت و موسیقی نیایش کاینات را حس کرد. در عینحال
به زیبایی انسان در لحظات اشک چشم گشود. در این دنیای زیبا و سخت جذاب، کوه ،
کوه است ولی کوه نیست. کوه نماد حقیقتی برتر است. دریا، دریاست ، ولی در ورای
معنای ظاهری خود ، دریا شوریدگیهای بیکرانهی انسان و خدا را زمزمه میکند. برگ
در این دنیا میتواند برگ باشد ، اما میتواند دل سبزکسی هم باشد که در خطوط آن
رازهای عاشقانه نبشتهاند و [اینگونه هم هست ؛ ما نمیبینیم].
در پرتو عشق، هزاران در بسته گشوده میشوند،
واژهها شکل میگیرند؛ زبان خود را مییابد. کسی که از دلش حرف میزند؛ هیچگاه
دنبال واژه نمیگردد. بگذریم که حرف دل جذبهی خاص خود را دارد. وقتی از ته دل میگوییم
واژهها به دنیای آن راه ندارند. هر گونه واژه پردازی در آن نقض غرض است. گواینکه هنگام سخن گفتن از زبان
دل، زبان دیگرگونه میشود. اشک جای کلمات را میگیرد و واژهها شکسته- بسته ادا
میشوند. بیشتر اوقات گریهیی طولانی جای حرف زدن را میگیرد پارهیی وقتها،
تنها یک قطره اشک.
با این برداشت از سخنِ دل آیا آنکه در
بندفرم است [چه نو چه کهنه] و به فرم بند کرده، ازدرونمایهی شاعری غافل نیست؟ به
اعتقاد من در محک زدن یک شعر، باید نخست دید آیا آن شعر ، «شعر» است یا نه، بعد
وارد هر بحث دیگری سر فرم و... شد. فرم همیشه تابعی از محتواست و قابل تغییر.
مهم این است که شعر، «شعر» باشد؛ خواه نیمایی، سپید، موج نو، شعر حجم، شعرناب، یا
با عاریتی از قالبهای کهن فقط در فرم، یعنی غزلواره یا در هر سبکی از شعر
آوانگارد، از دههی ۶۰ تا شعر پستمدرن یا هر سبك آوانگارد دیگر از امروز تا فردا
و فرداهای دور. عنصر تعیینکننده. پیام شعر و تاثیریست که در احساس و عاطفه باقی
میگذارد.
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تودانی.
این كتاب را بخصوص به آنهایی هدیه میكنم
كه عصارهی عواطفشان را در شعرهایی سوزان و ساده به مقاومت در برابر استبداد ایران
ستیز دینی هدیه میكنند و اطمینان دارم، اگر تكنیكهای فراگرفتنی شعر، از قبیل
وزن - با زبانی ساده - در اختیارشان گذاشته شود، میتوانند و باید، شاعران برجستهی
فردا باشند.
شاید لازم به تأكید نباشد كه پرداختن به
«وزن» و «قافیه» به این معنا نیست كه نگارنده، هر آنچه را كه موزون است، شعر مینامد،
دیرگاهیست كه دیگر وزن و قافیه حرف اصلی را در شعر نمیزنند.
ای بسا شاعر كه او در عمر خود نظمی
نساخت
وی بسا ناظم كه او در عمر خود شعری نگفت
ملك
الشعرا بهار
شعر امروز با سرعتی معادل نور، رو به
دگرگونی است، زنجیرها، قاعدهها و بایدهای كهن را گسسته و باز در حال گسستن است.
تعریفها بسرعت كهنه میشوند و «تغییر» تنها قاعدهی «ثابت» است.
ناگفته نماند، در ابتدای كار میخواستم
به اندكی از بسیار بسنده كنم، و قصدم تنها انتشار یك جزوهی كوچك در مورد وزن شعر
بود اما هر چه جلوتر رفتم، دیدم با تعریف جدید از موسیقی شعر قلمروهای بسا
ناشناخته یی فرارو هست كه باید آنها را
شناخت و عرضه كرد. محصولِ كار - در مدتی كمتر از دو هفته كه بطور غیرحرفه یی و نیمه
وقت به این كار اشتغال داشتم- شناخت و
بازشناخت صد و اندی وزن میباشد كه بیشتر
آنها از ملودیها اخذ شده اند. البته وزنهای بسا بیشتری نیز هست كه نگارنده، در
حال حاضر آگاهانه به آنها نپرداخته است؛ چون كتاب حاضر بیش از اندازه قطور میشد.
مطمئنم صاحبان سلیقه های موشكاف و ظریف اندیشان نكته كاو نواقص را تكمیل خواهندكرد
و به این ترتیب ناپختگی كار حاضر جبران خواهند شد؛ مهم آغاز است.
احساس قلبی من در این لحظه، شبنمِ آزرم بر گونهی
گل سرخی است؛ تقدیم به آنها كه كاستی را میبینند
اما در آن متوقف نمی شوند و همیشه چشم به دارایی ها و آینده ها دارند. پس به احترام زندهیاد سهراب سپهری میسراییم:
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ
کار ما شاید این است
که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم.
ادامه دارد
قسمتهای دیگر این بحث:
ادامه دارد
قسمتهای دیگر این بحث:
0 نظرات