آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید ـ قسمت ۳







جایگاه وزن در آفرینش طبیعت و انسان
این قسمت از بحث را باطرح سوالی آغاز می‌كنیم. 
چرا یك قطعه موزیك شما را از خود بیخود می‌كند. با شنیدن آن درخیالاتی زیبا غوطه ور می‌شوید. همه چیز را فریبا و افسون كننده می‌بینید و دنیایتان دلپذیر می‌شود؟ ممكن است غمگین شوید‌، بگریید یا نه به وجد بیایید‌، در صورت لزوم برخیزید و به رقص درآیید. این خاص شما نیست‌، موسیقی در خون و ذات انسان وجود دارد. سازها فقط بهانه یی برای بروز آن هستند. اگر نظرتان غیر از این است‌، لطفا به سوال بعدی پاسخ دهید. 

نیاز درونی انسان به موسیقی ساز را ساخت یا سازها موسیقی را؟ 
...
یك نی هفت بند، بجز یك قطعه چوب تو خالی و سوراخ‌دار نیست؛ حتی بكار برافراشتنِ خیمه یی یا راندن رمه‌ی چوپانان نیز نمی‌آید زیرا كوتاه است، نمی‌توان‌اش در باغچه كاشت چون میوه نمی‌دهد و... اما چگونه است كه با دمیدن در آن عالی‌ترین احساسات بشری به تپش در می‌آیند؟
با شنیدن صدای نی-آنگونه كه مولانا در ابتدای مثنوی می‌سراید- بسا رازهای ناگفته سر باز می‌كنند، كه هر دلی را طاقت شنیدن‌اش نیست. 
آتش است این بانگ نای و نیست باد 
هر كه این آتش ندارد‌، نیست باد

سیم‌های ساز فقط سیم اند‌، مهم، انگشتان موسیقی آفرین انسان است. انگشتها تنها وسیله‌ی جاری كردن‌اند‌، اصل‌، در جای دیگرست.آن چیزی كه من و شما و قدما‌، «دل» می‌نامیمش، و انسان را به داشتن آن می‌شناسند؛ ما نشناخته‌ایم‌اش، و شاید نتوانیم بسادگی بشناسیم یا دراساس بشناسیم. 
وزن و موسیقی با آفرینش انسان و هستی در آمیخته است. به تپش قلبتان گوش دهید. این موسیقی تداوم و زندگی است. پرنده ها می‌خوانند. برخی یكریز و خوش‌آهنگ، پاره یی فقط یك ملودی ساده را تكرار می‌كنند. آیا كسی به آنها یاد داده است كه بخوانند؟... چه كسی؟ 
جویباری در خلوت سایه‌دار یك دره‌، زیر گوش یك سرو كوهی‌، قطره قطره دل كوچك خود را ترنم می‌كند. او آواز خواندن را از كجا فراگرفته است؟ 

هیچ چیز خالی از موسیقی نیست. ممكن است گوش ما نشنود. ببینید مولانا چه می‌گوید: 
سر من از ناله‌ی من دور نیست 
لیك چشم و گوش را دستور نیست 
قرار نیست‌، گوش عادی همه چیز را بشنود؛ اگرنه همه چیز از ارزش می‌افتاد. قطعه یی سنگ آذرین‌، بر گرده‌ی خاموش صخره یی ساكت - اگر آن را بنیوشیم- طنینِ توفانی آتشفشانی فعال را در خاطرات خود بازخواهد گفت. 

دست من و شما نیست‌، جوهر حیات و وجود انسان با موسیقی عجین است. شاعر، به عنوان صاحبِ قلبی پراحساس و حساس، و انسانی دارای قدرت دریافت بالا و ظریف‌، آینه یی دارد كه در آن صداهای مكنون و سایه‌های خیال منعكس می‌شوند. او می‌تواند روابط پنهانی پدیده‌ها را كشف كند و با مدد تخیل -آنچه را كه در آینده به وقوع می‌پیوندد- ازهم اكنون بشارت دهد. بنابراین او نمی تواند‌، موسیقی حیات را در نیابد. او شعر خود را موزون میسراید؛ زیرا شعر او در طبیعت و روابط انسانی بصورت موزون وجود دارد [تا تلقی مشترك ما از اصطلاح «موزون» چه باشد] 

آیا حافظ چیزهایی می‌بیند و صداهایی را می‌شنود كه دیگرگوشهای عادی نمی‌شنیدند؟
دوش دیدم كه ملایك در میخانه زدند 
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 
ساكنانِ حرم و ستر و عفاف ملكوت‌، 
با من خاك نشین باده‌ی مستانه زدند 
صبحدم از عرش می‌آمد خروشی‌، عقل گفت: 
«قدسیان گویی كه شعرحافظ ازبر میكنند»

وی كه زبان نسیم را می‌داند - در غزلی خیال انگیز - با آن نجوا می‌كند و از وی آدرس «خانه دوست» را می‌پرسد: 
ای نسیم سحر آرامگه یار كجاست؟ 
منزل آن مه عاشق كشِ عیار كجاست؟ 
سهراب سپهری نیز همین را می‌پرسد: 
در فلق بود كه پرسید سوار 

خانه‌ی دوست كجاست؟...

بیرون از دنیای ما و شاید آمیخته با آن‌، دنیای دیگری هست؛ دنیایی زیبا كه گاه بارقه هایی از آن‌، از طریق احساس شاعران به دنیای ما تابیده می‌شود، و ما را شیدای خود می‌كند. درست مانند تعبیر افلاطون، در كتاب «جمهور» از «عالم مثل»، گویی كسانی در غاری دیجور گرفتار آمده باشند واز روزنه های بالای سرشان ‌، نوری ضعیف بر آنان بتابد. در حالی كه اصلِ نور جایی دیگراست. 
...آیا ستاره ها اشارتی به این حقیقت نیستند؟ 

كسی به چرایی آواز پرندگان و غوكها و... پی نبرده است‌، «اینقدر هست كه بانگ جرسی می‌آید». موسیقی‌، ریتم و وزن ابداع نشده‌اند‌، آنها «وجود دارند». انسان توانسته فقط بخش ناچیزی از آن را كشف كند. اركستر عظیم هستی‌، هر لحظه در كار نواختن آهنگ گوش‌نواز جدیدی ست؛ ای كاش! گوش‌های حساس روزی بتوانند‌، همه‌ی آنها را بشنوند. به یقین آن روز‌، زمین - برای زیستن- بسا دل انگیز و جذاب خواهد شد. 
آن «پنهان-آشكار»ی كه توانست احساس عادی فرود یك سیب را به «رستاخیز»ی در چشمان نیوتن تبدیل كند، و ازآن قانون جاذبه را نتیجه بگیرد‌، روزی از چهره‌ی جان پرده بر خواهد گرفت... بگذریم... آه !... مرا ببخشید - كه باز به جایی كه نباید بروم‌، رفتم- دست خودم نبود. قلم مرا برد.
بر می‌گردیم به بحث خودمان. 


وزن كشف كردنی‌ست نه بوجود آوردنی
چه ساده اند‌، آنهایی كه تصور می‌كنند‌، دانشمندی بنام خلیل ابن احمد عروضی‌، علم عروض (موسیقی شعر) را بوجود آورده است؛ درست مانند آن است كه بگوییم: تا پیش از پیدایش كوزه، آب نبود یا قبل از حیات «باربد»‌، موسیقی وجود نداشت. «مانی» نخستین انسانی بود كه نقاشی كرد و... در حالی كه حق مطلب این است كه بگوییم آنها با كار خلاق خود‌، پروسه‌ی انباشت كمیت‌ها را به كیفیت نوینی بالغ كرده، و «جهش» بوجود آورده‌اند. 

به این مثالها توجه كنید: 
هیزم شكنان‌، هنگامی كه تبر را بالای سر می‌برند و با قوت بر كُنده‌ی درخت فرود میآورند‌، نفس خود را با شدت بیرون می‌دهند، و صدایی تولید می‌شود. تكرارِ این صدا‌، نوعی موسیقی بوجود می‌آورد كه گویی از رنج یكنواخت كار می‌كاهد. 

ماهیگیران نیز موقع صید‌، آواز می‌خوانند. این‌گونه‌اند آنان كه نمد می‌مالند یا قالی می‌بافند. انگار با هم در ترانه یی مشترك درددل می‌كنند، بعد یكی -كه صدای بهتری دارد- قسمت هایی از زمزمه‌ی آنها را رساتر می‌خواند، و بقیه در جواب به او دم می‌گیرند‌، سپس همین ترانه كه در كار توانفرسا و جسمی خلق شده است‌، سینه به سینه به آیندگان منتقل می‌شود. رقص نیز چنین است؛ به ویژه رقص‌های محلی كه نمادی از كار‌، تلاش و زندگی آفرینندگان آن است. رقص شمالی، كار در شالیزارهای شمال، رقص جنوبی ماهیگیری در دریا، و جدال با خشم طبیعت را تداعی میكنند. 

قابل توجه اینكه شاعران فولكلور مانند فائز دشتستانی یا بابا طاهر‌، بدون آشنایی به وزن و قافیه اشعار خود را سروده‌اند. موسیقی شعر در وجود و خونشان موج می‌زده است.

انسان وقتی غمگین است‌، آوازهای سوزناك و دارای كشش های طولانی می‌خواند. تعداد هجاهای بلند نیز در شعر رو به فزونی می‌نهند‌، اما همین كه جرقه‌هایی از امید در او می‌درخشد‌، ناگهان ریتم‌های تند و هجاهای كوتاه رخ می‌نمایند، و هیجان رقص‌آور شادی شروع می‌شود. بنابراین وزن و موسیقی زاییده‌ی حالات انسانند، و برای بیان آن «كشف» شده‌اند. نمی توان كلماتی غمگین را در وزنی شاد بر زبان راند، یا حرفهایی بشارت‌آور و شادی انگیز را با وزنی كسل‌كننده و سنگین همراه نمود.

وزن را «چه گنه؟»‌، اگر شاعر نمایان آن را درست بكار نگرفته و كارشان تصنعی از آب در آمده است. 

آیا پروسه‌ی كشف موسیقی به پایان رسیده است؟
مثل این است كه بگوییم‌، آیا دیگر باران نخواهد بارید؟... با شعر سپید‌، و دیگر تنوعات و پیشرفت‌های شعر معاصر، ما در آستانه‌ی دنیایی قرار گرفته‌ایم كه در آن باید ذات شاعر‌، وزن شعر خود را در لحظه‌ی سرودن كشف كند؛ این مشكل‌ترین كار است. او نمی‌داند‌، قدم بعدی چه خواهد بود. شرط ورود به این دنیای شورانگیز، تسلط به اوزان عروضی و «عبور» از آنهاست. توجه كنید‌، می‌گوییم: «تسلط و عبور»‌، نه درجا زدن و در جازدن خود را به دگم و «باید»های جزم تبدیل كردن. 

در پایان این فصل‌، كه هدف از آن جا انداختن جایگاه و ضرورت وزن در شعر بود‌، تأكید می‌كنیم كه وزن هدف نیست‌، وسیله است؛ ضرورت نیست‌، انتخاب است. اگر انتخاب وزن، زبان شاعرانه‌ی شما را آسیب می‌رساند‌، از آن پرهیز كنید؛ لازم نیست مانند آن زاغ باشیم كه می‌خواست‌، راه رفتن كبك بیاموزد‌، راه رفتن خود را نیز فراموش كرد‌. وقتی از وزن استفاده كنید كه نه تنها از محتوا نزنید‌، بل حس كنید‌، محتوا را با آن قویتر می‌توانید بیان كنید؛ زمانی فرامی‌رسد كه احساس می‌كنید بدون وزن، سرودن ممكن نیست. بسیاری از شاعران نثرهای شاعرانه‌ی خوبی می‌گویند‌، اما به مجرد اینكه با وزن آشنا می‌شوند‌، شاعر بودن خود را از یاد می‌برند و زبانشان افت می‌كند؛ این را نمی‌خواهیم.


ادامه دارد

قسمت‌های قبلی این بحث:

آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید ـ قسمت ۱

آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید ـ قسمت ۲


ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top