اگر از زلالناي هبوط شبنمي
ـ در شیری سرد کرانههای
سپیدهدمان ـ
بر شیرخوارگان برگ،
بر خويش نلرزيم؛
و حيرتي عظيم
از نهتوی رازآمیز جهان
ما را در ننوردد...
اگر گودی دستانمان
سفرهی گشادهی مهربانی
برای پرندگان کوچک نوازش نباشند
...
اگر در تپش پردهی باران،
چشمان خیس خدا را نبینیم؛
به شوق خیره بر زمین و زمینیها
...
بيگمان سرشك لرزان
كودكان يتيم نيز
برنخواهدمان انگيخت
و بزودي دشنهيي در
قبضهی تصمیم خواهيم يافت،
برای فشردنی زمخت
به قلب عاشق انسان؛
و هيولايي
از گريبانمان
سر برخواهد آورد
انسانخوار.
آه! که میان نبودن انسان و بودن دیو،
تنها پوستپیاز وارانهییست
عبورپذیر.
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)
0 نظرات