آيا نشانده است هيچ اشك بر ديدگانتان،
اشكهاي پنهان مادري كه آخرين لقمة غذا را نيز بين فرزندان گرسنهاش تقسيم ميكند
و هيچ براي خود نمينهد و روي برگردانده از سفره، به خوردن وانمود ميكند، مبادا
جگرگوشگانش ببينند و حالت او را درك كنند؟
آيا نشانده است هيچ اشك بر ديدگانتان،
ديدن آوارِ روانكوبِ يأس، در چشم دختركي زشترو؛ هنگام ملاقات ناگزير با آينة تمامنما؟
آيا ظهور استخوانشكاف رشك را ديدهايد، با دشنهيي در دست، به بردريدن روحي ظريف؟
هيچ گريستهايد، آيا؟؟...
زيبايي دختركي زشت را ميتوان ديد، اگر «زيبايي»،
آن رنگمايهيي نباشد كه «پسند زمان»، در قاب چشمانمان نشانده است؛ و اگر بدانيم
انسان، خداييست ناگنجيدني در چارديواري جسم؛ و بدانيم زيبايي آن نيست كه آينهها
واگوية آنند. آينهها بيگانهتريناند براي بازنمون زيبايي انسان.
لب ترش كرده و تلخ، روي برمتابيد از
سرشك دويده بر گونة يتمي، رانده به خشم.
روي برمتابيد از وصلههاي ژندة جامة
راهنشينان سرفروافكنده به خاك، و نگاههاي شرمجو، پوشانده شده با پهناي ناكافي
دست. روي برمتابيد، شايد... روزي نيز بشكند قلب شما.
آه!
از قلبهاي شكسته...
اگر خدا را جستيد، در اين خانههاي بيكلون
و هميشه باز بجوييد. با ساده شولايي خاكي، خدا، هميشه درآنجاست؛ آنجا، با سرشكي
ناچكيده، در نيني چشم.
ع. طارق
0 نظرات