مسعود رجوی و بیش از نیم‌ قرن تکاپو در قفای آزادی







ا


این روزها، به خصوص با نزدیک شدن به چشم‌انداز سرنگونی محتوم استبداد مذهبی در ایران، نگاهها بی‌اختیار به آینده دوخته می‌شود. به آینده‌یی که قرار است پس از فروریختن بنای پوسیده و فاسد ارتجاع بر خرابه‌های آن بنیان نهاده شود. این آینده‌ی درخشان بی‌تردید بر اساس آزادی و دموکراسی بنا نهاده خواهد شد. این نیاز و اشتیاق مردم ایران زمین پس از صد و اندی سال دویدن بی‌وقفه به پای سر در قفای آزادی است.
آزادی و فقط آزادی،‌ نخستین، ضروری‌ترین و اساسی‌ترین شعاری است که تنها در تحقق آن و با تحقق آن است که می‌توان سخن از دیگر گام‌های مبرم برای رستگاری مردم ایران به میان آورد. خواست‌هایی مانند آبادانی، پیشرفت، رفاه، برابری زن و مرد،‌ جدایی دین از دولت، انتخابات آزاد و... در پرتو دستیابی به این گوهر شب‌چراغ معنا داشته و دارند.
ایران آینده یک ایران آزاد و دموکراتیک است؛ ایرانی که با تجربه‌ی دردناک و خونین ستم‌شاهی و ستم‌شیخی، دیگر هرگز و به هیچ قیمت به گذشته‌ی تاریک بازنخواهد گذشت.

ایران با کدام نام شناخته می‌شود؟‌
با اشرف به ضرورت دستیابی به آزادی به عنوان سلسله جنبان و انگیزه‌ی اصلی تمام مبارزات و فداکاریها، اکنون سوال این است کدام جریان و چه کسی «ایران آزاد» و خواست‌های دموکراتیک آن را نمایندگی می‌کند؟ به عبارت دیگر ایران با کدام نام شناخته می‌شود؟ آیا ایران از زادن آرش و کاوه و بابک عقیم شده است و در جهان به عنوان کشوری تن داده به بنیادگرایی مذهبی شناخته می‌شود؟  آیا ایران عزیز ما با دارا بودن ۱،۶۴۸،۱۹۵ کیلومتر مربع وسعت [به عنوان هیجدهمین کشور در جهان] و جمعیتی در حدود ۸۰میلیون نفر [رتبه‌ی هیجدهم در میان پرجمعیت‌ترین‌ها]، با داشتن پرقدمت‌ترین، طولانی‌ترین و درخشان‌ترین تمدن روی زمین و فرهنگی غنی و ذخایر سرشار نفت و گاز و  معادن [سومین کشور دارای ذخایر نفتی و دومین کشور دارنده‌ی ذخایر گاز] در جهان با خامنه‌ای و روحانی نمایندگی می‌شود؟ یا سیمایی دیگر نیز دارد؛ سیمایی که استبداد و ارتجاع تا کنون مانع دیده شدن آن در افق شب گرفته‌ی ایران شده‌اند.  
همچنان که تاریخ گذشته‌ی‌ ایران را نه با شاهان و شیخان که با قیام‌آفرینان، دگراندیشان، مقاومت‌کنندگان، فرهنگ‌سازان، نوابغ و چهره‌های ملی، میهنی و انقلابی مانند سیاوش، آرش، بابک،‌کاوه، ستارخان، مصدق، میرزاکوچک خان، جزنی و حنیف‌نژاد می‌شناسیم، تاریخ معاصر ایران و انقلاب نوین و دموکراتیک آن را نیز باید به نام سمبل آن شناخت. این سمبل کیست؟

انقلاب ضدسلطنتی، نماد همدلی مردم
آنانی که از نزدیک انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری شاه را دیده‌اند، خوب می‌دانند که این انقلاب ـ که اکنون وارد چهلم و یکمین سال آن می‌شویم ـ  هرگز برای این نبود که شاه را بردارد و شیخ را به جای آن بگذارد. در پی آن نبود که تاج و فکل و کراوات را با عمامه و عبا و نعلین جایگزین کند. این انقلاب استمرار طبیعی جنبش مشروطه و نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و نیز سازمان‌های پیشتاز و انقلابی ایران مانند سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان فداییان خلق ایران بود. مردم ایران از دیرباز در پرتو روشنگریهای عناصر آگاه و مترقی می‌خواستند کشوری داشته باشند که با داشتن آزادی، عدالت و برابری و آبادانی و پیشرفت، شانه به شانه‌ی کشورهای مترقی و پیشرفته‌ی جهان، عظمت و درخششی شایان نام خود در جهان کسب کند.
در روزهای انقلاب ضدسلطنتی این خواست متبلور شد و فضای همدلی، همبستگی، اعتماد،‌ فداکاری و آزاداندیشی در میان مردم ایجاد کرد. در پرتو چنین فرهنگی از انقلاب بود که تغییر نظام سلطنتی ممکن گردید.
خمینی به عنوان چهره‌ای که با ناحق به شاخص تبدیل شد، هرگز در پی آزادی و خواست‌های دموکراتیک مردم ایران نبود. او شیادی بود که با درونمایه‌ای منافقانه و ریاکارانه  در کمرکش مسیر سوار بر موج شد و انقلاب به سمتی که می‌خواست منحرف کرد.

نیروهای انقلابی و فرصت گذرا
 هنگامی که خمینی بر موج مخالفت مردم با نظام سطلنتی سوار شد،‌ شاه رهبران حقیقی انقلاب را یا به شهادت رسانده، یا در زندان‌های خود به حبس ابد محکوم کرده بود. او آخرین دسته‌ی زندانیان سیاسی [از جمله مسعود رجوی] را در ۳۰دی۵۷ آزاد کرد؛ یعنی درست ۲۲روز قبل از سقوط نظام سلطنتی. در این مدت کوتاه سازمان‌های پیشتاز چه می‌توانستند بکنند؟‌
آنها از یک سو باید در کوره‌ی قیام می‌دمیدند تا جنبش مردم ایران هر چه رادیکال‌تر شده و به سمت تغییرات پایدار نیل کند، از طرفی دیگر تا می‌توانستند باید مانع از شکل‌گیری انحصارطلبی و ارتجاع خمینی می‌شدند.  
مجاهدین و در پیشاپیش آنها مسعود رجوی در حالی از زندان آزاد شده بودند که تشکل قابل توجهی در بیرون از زندان نداشتند. آنها برای ایستادگی در مقابل استبداد نوظهور خمینی باید خود را سازمان و سامان می‌دادند. فرصت برای آنها درست به اندازه‌ی آوار شدن یک پلک بود. این فرصت را تا آنجا که باید می‌توانستند طولانی‌تر می‌کردند. حتی یک روز و یک ساعت در این میان سرنوشت‌ساز بود.
خمینی نه انقلابی بود و نه دغدغه‌ی آزادی داشت. او با تئوری ولایت فقیه می‌خواست یک حکومت قرون وسطایی در ایران برقرار کند و خود خدایگان آن باشد. نارضایتی مردم از دیکتاتوری شاه این امکان را به او داد تا سوار موج شود و در فقدان رهبران انقلابی و ذیصلاح دستاوردهای این انقلاب را به یغما ببرد. او بر جایگاهی تکیه زده بود که شایسته‌ی آن نبود؛‌ بنابراین باید مظاهر انقلاب ضدسلطنتی و نیروهای انقلابی را قلع و قمع می‌کرد تا مانع تصاحب مطلق قدرت توسط او نشوند.

گناه مسعود رجوی و مجاهدین چه بود؟
تنها گناهشان این بود که نمی‌خواستند به چشمان خود دروغ بگویند و بگویند که عکس دجال را در ماه دیده‌اند.
نمی‌خواستند در برابر بتی که «آن دیگران» می‌پرستیدند، تعظیم کنند و دستش را برای رسیدن به پست و منصب و جاه و مقام ببوسند.
نمی‌خواستند به آرمان انقلابی خود خیانت کنند.
نمی‌خواستند عشق به میهن‌شان را به پای هیولایی بریزند که هنگام آمدن به ایران، هیچ احساسی نه به مردم داشت نه به ایران.
آنها شیفته‌ی آزادی بودند و برای آن حاضر بودند هر بهایی را بپردازند.

«نه»ی بزرگ مجاهدین به خمینی با رأی منفی به قانون ولایت فقیه
 از افتخارات تاریخی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی همین بس که در ۱۲آذر۵۸ یعنی در اوج تنوره‌کشی و اقتدار خمینی، با پاکبازی و شجاعت سیاسی ـ ایدئولوژیک، اصل ضدانقلابی و ضدمردمی ولایت فقیه را به رسمیت نشناخته و به آن رأی منفی دادند. البته بسا پیشتر از آن مسعود رجوی به سینه‌ی خمینی قاطعانه دست رد زده بود؛ و آن هنگامی بود که خمینی از او خواسته بود علیه کمونیست‌ها موضع‌گیری کند تا تمام درها بروی  او و مجاهدین باز شود. اصل واقعه را از زبان مسعود رجوی بشنویم:
«در همان حوالی ۲۲بهمن ۵۷، خمینی یک شب پسرش احمد را که بسیار به مجاهدین ابراز ارادت و سمپاتی می‌کرد، نزد من فرستاد. هنوز رژیم شاه به‌طور کامل سقوط نکرده بود. ما هم دو سه هفته بود که از زندان آزاد شده بودیم. برجسته‌ترین حرفهایش (احمد) این بود که:
علیه کمونیستها موضع‌گیری کنید و با هر کس که «امام» وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شوید که در این‌صورت همه درها به‌رویتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پی کارش فرستادم و چند شب بعد با برخی برادرانمان در محل استقرار خمینی، در یک اتاق خصوصی در جنب اتاق دیدارهای عمومی او دیدار کردیم». (استراتژی قیام و سرنگونی)
و گناه بزرگ مجاهدین این بود که نخواستند اصول مبارزاتی خود را در پای قدرت سر ببرند.

رویش سرودآوران سپیده در امتداد یک رسم
مرزبندی قاطع مسعود رجوی با هیولای ارتجاع، ۴۱سال سازمان مجاهدین خلق ایران را در کشاکش یک مبارزه‌ی مهیب با خمینی و خامنه‌ای ماندگار و سرفراز نگهداشت. اکنون که بر فراز پله‌های این ۴۱سال خونبار نگاهی به آغازنا می‌افکنیم، شکوه مسیر طی شده را به چشم می‌بینیم. خط‌دهندگان وزارت بدنام،‌ لابی‌های آن‌سوی آبها و سینه‌چاکان گریزان از بذل هزینه‌ی نیم‌پهلوی می‌خواستند اصالت، صفا و صافی انقلاب نوین ایران را با حقنه‌ی شعار مشکوک «رضا شاه روحت شاد!» بیالایند و چنین بنمایانند که مردم ایران خواهان بازگشت به پیشینه‌ی بد در برابر بدتر هستند؛ از انقلاب خسته شده‌اند و این‌طور القاء کنند که خطی که مسعود رجوی با رنج و شکنجی طاقت‌فرسا آن را پی‌گرفت به بار ننشسته است. آیا شعار دانشجویان و مرزبندی دقیق و روشن آنها را با شاه و شیخ دیدند و بور شدند؟ آیا دیدند که «انقلاب بهمن نه مرده و نه خاکستر شده»،‌ بلکه رویینه و بالابلند و گلگون رخ از یک قیام به قیام دیگر ادامه دارد.
 اینک شهرهای ایران با اتکا به یک رسم در برابر خلیفه‌ی سفاک ارتجاع می‌خروشند؛ رسم مسعود رجوی، یعنی رسم ایستادگی تا به آخر و پرداخت همه چیز برای آزادی؛ خجسته آزادی.
اکنون و به یمن آن رسم و مرام تکثیر شده، شهرها، کوچه‌ها و خیابان‌ها در تصرف «سرودآوران سپیده» است تا دوشادوش و دست در دست با هم بخوانند:
ای فتاده به زنجیر ایام!
یک جهش مانده تا بر کنی دام
یک قدم مانده، یک خیز، یک گام
بشکنی این قفس
تا بر آری نفس
چون درای جرس
بانک برداری از دل به هر بام
روز سرکوبی استبداد روز جمهوری و آزادی
ای سرود آوران سپیده
ای شهیدان در خون تنیده
درود، درود، درود، درود، درود








ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top