من اگر...







من اگر تفنگی داشتم،
نخستین آماجگاهم،
پیشانی غول یك چشم تفنگ بود؛
تا پایان یابد فرهنگ تیر خلاص.

من اگر تفنگی داشتم
باروت را به جزیره ی مرگ تبعید می كردم؛
چاشنی را محكوم به خندیدن در برهوت تنهایی.

من اگر تفنگی داشتم،
مرگ را یك‌جا به مرگ محكوم می كردم؛
 تا زندگی
ـ با رودی از خنده های گل سرخ ـ
جریان پیوسته ی بودن باشد؛
و به لبخند
میخكی می بخشیدم از زیبا ترین لحظه ی انسان در عشق.

من اگر تفنگی داشتم
فرمان می دادم از تانك‌ها
كالسكه ی گل برپا دارند
و در كاسه ی مخطط هر نارنجك،
تخم زیتون می كاشتم؛
با ظرافت ساده ی گنجشك.

موشكها را
برای اكتشاف دوستی
به ستاره ها تبعید می كردم.

من اگر تفنگی داشتم
به «آیلان» (۱) كودك سوری،
 سرزمینی از دوست داشتن می بخشیدم؛
با پیراهنی از بغض شقایق رنگین.



آه! من اگر تفنگی می داشتم
آزادی را به ضیافت آزادی دعوت می كردم. 


ع. طارق
از کتاب دیدم خدا می‌گریست



(۱) ـ آیلان در سال ۲۰۱۳ در سوریه به دنیا آمد. خانواده ی او اهل کوبانی بودند. آلان سه ساله با برادر پنج ساله و با پدر و مادرش از سوریه ی جنگ زده رهسپار جزیره ی کوس در یونان بود. در این سفر او به همراه برادرش (گالیپ) و مادرش غرق شدند و تنها پدر خانواده زنده ماند.

ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top