نگاهی به دو حماسه‌ی تاریخی در ۳۰فروردین





نامت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌ 
ستارگان‌ 
برای‌ سرکشیدن‌ ماه‌ طلوع‌ می‌کنند 
و سایه‌های‌ مبهم‌ 
می‌خسبند 
خود را تهی‌ از ساز شعف‌ می‌بینم‌ 
ساعتی‌ مجنون‌ که‌ لحظه‌های‌ مرده‌ را زنگ‌ می‌زند 
نامت‌ را در این‌ شب‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌ 
نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارد 
فراتر از تمام‌ِ ستارگان‌ 
پرشکوه‌تر از نم‌نم‌ باران 
... 

(فدریکو گارسیا لورکا‌) 



تاریخ معاصر ایران در یکصد و اندی سال اخیر،‌ با سودا و تکاپو برای به دست آوردن آزادی، این خجسته‌ی نایاب، بازشناخته می‌شود. بهتر است بگوییم این فصل از تاریخ میهنمان،‌ با دیگر فصول از آن بابت متمایز است که در آن می‌توان بیداری و خودآگاهی ملتی را دید که می‌خواهد خود با دستان خود آزادی و مقدرات خویش را رقم بزند. 

از مرداد ۱۲۸۵ (امضای فرمان مشروطیت) تا کنون ۱۱۴ سال می‌گذرد. اگر این سالهای طی‌شده را سکانس‌هایی از یک فیلم پرماجرا و پر فراز و نشیب تاریخی تصور کنیم، ۵۵ پلان ـ سکانس و بسیاری پلان‌های آن متعلق به تاریخچه‌ی سازمان مجاهدین خلق ایران است؛ یعنی در حدود نیمی از کل فیلم. 


۳۰فروردین، یک نقطه عطف و گرهگاه 
ما در این وجیزه قصد داریم با تراولینگ (حرکت عقب یا جلو دوربین بر روی ریل) روی یک روز مشخص،‌ با عدسی زاویه بسته زوم کنیم: «۳۰ فروردین» 
برحسب تصادف یا قانونمند روز ۳۰فروردین در برگیرندة چند حماسه‌ی انقلابی در تاریخچه‌ی سازمان مجاهدین خلق ایران است. 
۳۰فروردین ۵۱،‌ سالروز تیرباران اولین دسته از مرکزیت مجاهدین شامل «ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست و علی باکری». 
در همان روزها، قهرمان دیگر مجاهد خلق، «اصغر منتظر حقیقی» در یک درگیری خیابانی با ساواک شهید شد. 
در ۲۸‌فروردین۵۲، مجاهد خلق «هوشمند ارژنگ خامنه‌ای» در یک درگیری مسلحانه مجروح شد و به چنگ ساواک افتاد. اما پس از ۹‌روز مقاومت قهرمانانه، در زیر شکنجه به‌شهادت رسید. 

سرانجام باید از ۳۰فروردین ۵۴ یاد کرد که سالروز اعدام ناجوانمردانه‌ی فدائیان قهرمان: «بیژن جزنی، محمد چوپان‌زاده، مشعوف کلانتری، احد جلیل افشار، حسن ضیاء ظریفی،‌ عباس سورکی، عزیز سرمدی» و مجاهدان خلق «کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل» است. ساواک در واکنش کور به شکست‌های پی درپی خود از سازمان‌های پیشتاز و انقلابی و برای مرعوب کردن جامعه، به شیوه‌ای نامعمول این ۲مجاهد و ۷فدایی را به تپه‌های اوین برد و به رگبار بست و بعد اعلام کرد که در جریان فرار از زندان مورد تیراندازی قرار گرفته‌اند. 


ماندگاران و دست‌آوردهای درس‌آموز آنان 
در نگاهی از پس سالیان به این چند حماسه، به نتایجی می‌رسیم که می‌تواند چراغ راهنمای جنبش خلق ما علیه دیکتاتوری افسارگسیخته‌ی دینی باشد. 

دیکتاتوریها بنابر عقب‌ماندگی تاریخی و کوتوله‌گی خود گمان می‌کنند می‌توانند با زندان، اعدام و شکنجه، یک آرمان پیشتاز و انقلابی را متوقف کنند یا از بین ببرند. برخلاف خواست آنان،‌ خونهای بر زمین ریخته شده‌ی انقلابیون آرمانگرا‌، آنان را رویین‌تن،‌ بی‌مرگ و جاودانه می‌سازد. 

این جمله از ارنستو چگوارا، مقصود ما را به خوبی بیان می‌کند:‌ «سعي كردند كه ما را دفن كنند غافل از اينكه ما بذر بوديم»، بالیدیم،‌ به بر نشستیم، درختی ستبر استخوان و بارور شدیم و در جنگل‌ها خود را تکثیر کردیم. 

برگردیم و این ۵۵سال را نگاه کنیم. چه کسی نامیرا و ماندگار گردید و به بخشی از مفاخر ملی و ارزش‌های انسانی در حافظة مردم و تاریخ ایران تبدیل شد، چه کسی مرد و در مزبله‌ی لعنت و نفرین به فراموشی پیوست. 


ریشه‌های نامیرای آرمان انقلابی 
آرمان انقلابی از آنجا که ریشه در ناموس تکامل و ذات کمال‌جوی آفرینش دارد، از بین رفتنی نیست. با همین منطق، مرگ انقلابی و شهادت نیز سرشکستگی و شکست نیست. شاه تلاش کرد با اعدام مرکزیت مجاهدین به این تشکل انقلابی پایان دهد. امیدها را بمیراند، تغییر محتوم را سد کند و هر بارقه‌ای از نور را خاموش سازد اما نمی‌دانست و نمی‌توانست بداند که همین‌ خونها خورشیدهایی هستند که راه را برای رهروان آن روشن می‌سازند. آیا سردار کبیر خلق چنین روزهایی را دیده بود که با قطعیت و یقین در هشتمین سالگرد شهیدان ۳۰فروردین گفت: 

«مجاهدین را نمی‌شود از بین برد، ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی بکنید، اما نه! مجاهدین از بین رفتنی نیستند! مگر گذشته نشان نداد؟ این فکر باقی ماندنی است چون حق است، این فکر جای خودش را در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد، این پرچم، اگر هم امروز از دست ما بیفتد، دست دیگری حتماً آن را برخواهد گرفت. پس ما حق داریم امیدوار باشیم، ما حق داریم از مشکلات و خطرات نهراسیم و از آنها استقبال کنیم، ما حق داریم بر توطئه‌ها و توطئه چینها نیشخند بزنیم و امیدوار باشیم؛ امیدوار باشیم که آینده از آن خلق و مردم محروم است؛ فرصت‌طلبی، دروغ‌پردازی، تهمت پراکنی، اینها مانند کفهای باطلند و حتماً از بین خواهند رفت، فقط چیزی که به مردم نفع برساند و تا گاهی که نفع برساند، ماندنی است. «وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» 

او خود دستی بود که پرچم فروافتاده از دستان علی میهندوست، علی باکری، ناصر صادق و محمد بازرگانی را برگرفته و به راه شتافته بود. اکنون دستانی دیگر پرچم او را بر قله‌هایی بسا بالابلندتر حمل می‌‌کنند. 


بلاهت تاریخی شیخ 
شیخ با بلاهت تاریخی خود، درست گام در مسیری گذاشت که شاه تا انتهای آن رفته و با سرشکستگی تمام به استیصال رسیده بود. شیخ می‌خواست با وحوشت و دجالیت بیشتر، با بالا بردن نجومی تعداد شهیدان و کشف روش‌های جدید شکنجه و کشتار «درخت پاک» مجاهدین را از ریشه برکند اما شگفت اینکه کسی که قرار بود جانشین خمینی باشد،‌ به خمینی گفت: «مجاهدين خلق اشخاص نيستند يك سنخ فكر و برداشتند يك نحو منطق‌اند و منطق غلط را بايد با منطق صحيح جواب داد . با كشتن حل نمي شود بلكه ترويج مي شود.» از پیش نیز معلوم بود ارتجاع با تمام ظرفیت‌های حیرت‌آورش برای کشتار و جنایت، کودن‌تر و خرفت‌تر از آن است که مصاف منطقی با ایدئولوژی انقلابی را تاب آورد. این حرف آقای منتظری،‌ اذعان به حرف سردار موسی است: 
«مجاهدین را نمی‌شود از بین برد... این فکر باقی ماندنی است چون حق است.» 


امید قدرتمند و خیره کننده به پیروزی 
قهرمانان به شهادت رسیده، شهادت را نه از سر استیصال و ندانم‌کاری که از اوج آگاهی، اشتیاق و یقین به پیروزی برگزیده بودند. کلمات ناصر صادق هنوز در گوشمان طنین‌انداز است: 
«ما دماغه‌ی کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلق می‌بینیم». 

شگفتا که او این سخن را درست ۶سال پیش از سرنگونی نظام سلطنتی و در اسارت و محاکمه بر زبان آورده؛ درست در زمانی که همگان تصور می‌کردند پس از برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله‌ی شاهنشاهی، ایران به یک جزیرة ثبات تبدیل شده است. گویی او در ناصیه‌ی افق، جوشش اقیانوس متلاطم خلق را به چشم می‌دید. 


فدا و قربانی، راهگشا و بن‌بست شکن 
قهرمانان گردن‌فراز خلق می‌دانستند که تنها و تنها با فدا و قربانی است که بن‌بست‌های تکاملی درهم می‌شکند و راه به جلو باز می‌شود. علاوه بر آن نیک می‌دانستند که اگر در لحظه‌ی ضرور از پرداختن خویش دریغ کنند، آرمانشان برای یک دوره‌ی تاریخی به محاق می‌رود. این رسم را محمد حنیف نژاد [وقتی شاه او را بین پذیرش سه گزینه یا اعدام مخیر کرد] با انتخاب مرگ انقلابی خویش مهر نمود. او نیز به پیشوایش اقتدا کرده بود که در پاسخ به مصلحت‌اندیشان تن داده به ظلم خروشید: «من اگر کشته نشوم، پس این خلق در زنجیر چگونه آزمایش شوند»؟ 

این سخن از علی میهن‌دوست تکرار همان پیام سرور شهیدان با کلماتی مشابه است: 

«ما پذیرفته‌ایم که تنها با فدا کردن جان خود می‌توانیم در این راه قدم برداریم. ما دانسته‌ایم که نهضت قربانیهای فراوان می‌طلبد و خود آماده‌ایم که از اولین قربانیان آن باشیم.» 

و مسعود رجوی چه با اشتیاق در همان زمان که می‌دانست شاه به کمتر از اعدام او راضی نخواهد شد، گفت: «ما را اعدام کنید. این بالاترین افتخار ماست، منطق ما با جانبازی و از خود گذشتگی شروع می‌شود... پیروزی نزدیک است، ما قیمت آنرا پذیرا هستیم و این شعله خاموش نخواهد شد.» 

و هنگامی که شنید که حکم اعدامش در اثر تلاشهای پیگیر دکتر کاظم، با یک درجه تخفیف به حکم ابد تبدیل شده چه با اسف از آن یاد کرد: 

«به‌عنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ هدیه کنم تا به این ترتیب پیرو صدیقی برای قهرمانان و رزمندگان بزرگواری باشم که با جانبازی و نثار خون خود در ماههای اخیر ثابت کردند که خلق ما تصمیم قطعی را برای نجات زندگیش از تباهی گرفته است تصمیمی که بر اساس آن هر خلقی از لحظه‌ای که مرگ را بر تسلیم مرجح می‌داند شکست ناپذیر شده و پیروزیش تضمین می‌گردد. اما به‌دلیل منافع مادی و تبلیغاتی دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج از ایران فعلاً از این سعادت جاویدان محروم شده‌ام.» (مسعود رجوی ۳اردیبهشت ۵۱، پیام از زندان قزل قلعه) 


دفاعیات مجاهدین و پوسته‌شکنی جنبش 
شاه در ۳۰فروردین ۵۱ می‌خواست با به راه انداختن یک دادگاه فرمایشی و نمایشی، و نابودی فیزیکی مجاهدین، دست به قدرت‌نمایی زده و پز دمکراسی و برگزاری دادگاه علنی بدهد اما دفاع جانانه‌ی مسعود رجوی و دیگر هم‌دادگاهی‌هایش او را برجای خود نشاند. این دادگاه در حقیقت به دادگاه محاکمة شاه و ساواک تبدیل شد و بذر جنبش انقلابی را در سطحی وسیع در میان مردم ایران پراکند و باعث پوسته‌شکنی آن شد. به سخره گرفتن تیمسارهای شاهنشاهی از سوی زندانیان به کاربردن منطق قوی در دفاعیات، شجاعت و صراحت لحن، شور و حرارت زیاد و پختگی در گفتار و کردار، وحدت نظری و عملی و پشتیبانی آنان از یکدیگر، مردم ایران را با نیرویی آشنا ساخت که مبارزه را حرفه‌ی خود قرار داده بود و تابعیتی به جز «خلق ایران» برای خود متصور نبود. این مولود خجسته، سازمان مجاهدین خلق ایران است که هنوز تابعیتی جز تابعیت مردم ایران را قبول ندارد؛ و بر این عهد استوار است. 


نامتان طنین همیشگی دارد 
بسیاری نتایج دیگر از زندگی، نبرد و مرگ این قهرمانان می‌توان گرفت و این دفتر زرین و پرافتخار هم‌چنان گشاده است. با اقتدا به آنان می‌گوییم ما نیز در مسیری که شما آن را گشوده‌اید هم‌چنان به پیش می‌تازیم. خون شما در دوره‌گردی سبز بهار شکوفان است و عطردل‌انگیز آزادی و آزادگی می‌پراکند. اکنون نه تنها دماغه‌ی کشتی نجات در اقیانوس متلاطم خلق نمایان است، بلکه یک خلق متلاطم و کانون‌های شعله‌ور و مقاوم آن، یاد و نام شما را گرامی می‌دارند و بر مسیرتان پای می‌کوبند. 

نامتان‌ را در این‌ شب‌ تار بر زبان‌ می‌آوریم؛‌ 
نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارد 
فراتر از تمام‌ِ ستارگان‌ 
پرشکوه‌تر از نم‌نم‌ باران‌ 





ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top