عناصر سازندهی وزن یا ریتم
بنا به تعریف دانشنامهی ویكیپدیا، ضربآهنگ
یا ریتم (به فرانسوی: Rythme) به معنی توالی ضربههای آهنگ که برای موزون
کردن نوای موسیقی به کار میرود. به عبارت دیگر تکرار پیدرپی یک حرکت پایدار در
زمان مشخص را در موسیقی «وزن» یا «ریتم» مینامند.
وزن یا ریتم، احساس نوعی تناسب در تكرار
است كه در طول زمان واقع میشود.
مثال: اگرتمامی میله های یك نردهی افقی جلوی حیاط
یك ساختمان هم اندازهی هم باشند، نوعی تناسب بوجود میآید كه چشم از دیدنش لذت میبرد.
به شكل دقت كنید:
اگر بین هر سه میله، یك میلهی
كوتاه قرار گیرد، این تناسب خوشایندتر میشود:
این شكل را با قبلی ها مقایسه كنید:
كدام شكل چشم نوازتر است، چرا؟
این تناسب در مكان بود. مثال دیگر:
در كارگاه آهنگری سه تن از كارگران در
حال كوبیدن پتك هایی، روی فلز گداخته هستند. اگر هر پانزده ثانیه یك نفر از آنان
پتك بزند، از برخورد ضربات سبك و سنگین با سندان صوتی تولید میشود كه تدوام یكنواخت آن مانع از خستگی
كارگران میشود. به این «ریتم» میگوییم. استاد حلاج كه پنبه را میزند نیز برای
كار خود نیازمند نواختنی ریتمیك است؛
اگرنه زود خسته میشود و ازكار باز میماند.
با انگشت خود روی میز به این ترتیب ضرب
بگیرید. ابتدا با انگشت دست راست سه ضربهی منظم و متوالی و با یك انگشت دست
چپ ضربهی چهارم، بعد بلافاصله با انگشت
دست راست ضربهی پنجم... در اثر تكرار این كار ریتم خاصی بوجود میآید كه گوشنواز
است و پس از اندكی احساس میكنید، به آن علاقمند شده اید، و دوست دارید ادامه دهید. تا آنجا میروید كه همه حواستان را با خودش میبرد
و به آن «شرطی» میشوید؛ این خاصیت موسیقی است.
معمولی ترین سخنان را به مدد موسیقی میتوان
به زیباترین حرفها مبدل ساخت. ذهن انسان جملات موزون را زودتر به خاطر میسپارد. میتوانید
خود را چك كنید. تا بحال چند متن معمولی را ازبر كرده اید؟ شعر چی؟... چرا؟ چون
شعر بیشتردر حافظه میماند. كلام ریتمیك ازخستگی انسان میكاهد.
آنچه وزن را تولید میكند، یك «تناوب»
است، نه یك امتداد یكنواخت. مانند صدای گام سربازانی كه سه گام خود را آهسته و
گام چهارم را محكم به زمین میكوبند. اگر آنها به جای قدم آهسته، روی زمین سینه خیز
میرفتند، صدای گامشان شنیده نمیشد و اگر طنین گام چهارم وجود نداشت، ریتم تولید شده
گوشنواز نبود.
وزن شنیدنی ست، نه دیدنی
این نكته در بادی امر اگر چه ممكن است
ساده و بدیهی به نظر برسد ولی تمامت حرف است. همانگونه كه تمام لذت موسیقی به شنیدن
آن است، وزن نیز هنگامیكه در گوش طنین میاندازد، خوشایند مینماید. از این رو
در گذشته شعر را نفرات خوشصدا و با آواز بلند، برای دیگران میخواندهاند، و كار
هركسی نبوده است كه شعر را با وزن آن بخواند.
در اثر تمرین و تكرار، به مرور با
خواندن آهستهی شعر نیز ریتم را میتوان احساس كرد؛ در آن لحظه، چشم به جای گوش
عمل میكند.
این نكته از آن جهت گفته شد كه در تشخیص
وزن یك شعر، باید دید كلمهها چگونه به گوش میرسند؛ نه چگونه نوشته میشوند.
مثال: به این مصرع از شعر حافظ دقت كنید:
ای نسیم سحر آرامگه یار كجاست؟
اگر بخواهیم مانند نثر، این شعر را بخوانیم
باید بگوییم:
ای نسیم سحر! [ اینجا مكث كنیم بعد
ادامه دهیم] آرامگه یار [مكث مجدد به اندازهی ارزش زمانی یك كاما]...كجاست؟ حال آنكه در خواندن ریتمیك ،
ما باید شعر را مطابق وزن آن، بخوانیم. وزن این شعر عبارت است از:
فاعلاتن. فعلاتن فعلاتن. فعلات
هنگام خواندن باید، كلمات سحر و آرام
را به هم بچسبانیم و به عنوان یك واحد تجزیه ناپذیر به آن نگاه كنیم:
ای نسیم سحرآرامگه یار كجاست؟ دقیقتر
بگوییم باید بخوانیم:
[س ح را را م گ ه].
اجرای غیر موزون یك شعر، درست مانند
خارج خوانی یك خوانندهی ناآشنا به دستگاههای
موسیقی و گوشههای آنهاست.
«صامت» (بیصدا)، «مصوت»
(صدادار) و «هجای كوتاه»
آنچه در موسیقی تولید ریتم میكند،
قرار گرفتن نتهای مختلف با ارزشهای زمانی متفاوت و نیز ضرب های قوی و ضعیف در
كنار یكدیگر است. ضرب گاه قوی است، گاه قویتر و گاه خیلی قوی و به همین سیاق، ضعیف،
ضعیفتر و خیلی ضعیف. كلمهها نیز طنین مختلفی دارند. هر كلمه در نقاط مشخصی دارای تكیه
یا اكسان است مثلا در كلمه یی مانند: «خاور» روی «واو» و در كلمه یی مثل «برخی» روی
«ی» تكیه میكنیم؛ یعنی ضرب در آن نقطه قوی و قویتر یا خیلی قوی
است.
ما پارسی زبانان، از سی و دو، و بقولی
از سه و سی حرف استفاده میكنیم كه برخی از آنها عربی و برخی خاص پارسی هستند. به این حروف «صامت» (consonant)
میگوییم؛ زیرا ازخود صدا ندارند؛ نمی توانیم آنها را مستقل تلفظ كنیم؛ مگراینكه یك «مصوت» (vowel)
به آنها بیفزاییم.
جهت آزمایش خود، تلاش كنید بگویید: «م»
نمی توانید. یا به آن حركت زیر (كسره) میدهید
یا زبر (فتحه) و پیش (ضمه). ممكن است خیال خود را راحت كنید و یكباره بگویید:
«میم»
مصوتها در زبان پارسی ازاین قرارند:
دكتر پرویز ناتل خانلری، در كتاب «وزن
شعر فارسی»، در تعریف هجا میگوید:
«واحد صوت های گفتار هجا است و آن ترکیبی
از چند حرف است که به یک دمزدن، بی فاصله و بدون قطع، شنیده میشود.
کلمه از نظر اجزای آن به حرف تقسیم میشود
و هر یک از این اجزا یعنی حرفها را می توان با حرف دیگری ترکیب کرد و از آن یک
هجا به دست آورد. یعنی هجا که واحد صوت های گفتار است، همیشه از چند حرف ترکیب یافته
است که ناگزیر یکی از آن ها صدادار است.
هجا گاه خود به تنهایی کلمه است، یعنی
معنی مستقلی دارد. مانند: پا، مو، می، که
و دل. ولی کلمه اغلب از ترکیب چند هجا به دست می آید. مانند: پیدا، پایان، عدد و
کتاب.
هجا از نظر کمیت، یعنی امتداد زمانی آن
بر دو نوع است: هجای کوتاه و هجای بلند هجای کوتاه از ترکیب یک حرف بی صدا با یک
حرف صدادار سادهی کوتاه (فتحه، کسره، ضمه) درست می شود. مانند: که ( از ک و کسره)
و هجای اول کلمهی قلم ( از ق و فتحه)
هجای بلند نیز خود بر دو نوع است:
- هجایی که از ترکیب یک حرف بی صدا با یک
حرف صدادار بلند درست میشود. مانند: «ما، بی و او»
- هجایی که از ترکیب دو حرف بی صدا که یک حرف صدادار در میان خود
داشته باشند درست می شود. مانند: «تن، بز و کش که دو حرف اول و سوم در آنها بیصدا
و حرف وسط صدادار (حرکت) است».
پس در تركیب هر كلمه، صداها و سكوتها
دخالت دارند. علامت سكون یا تنوین مجالی برای نفس كشیدن هنگام ادای جمله هاست؛ همانگونه كه در موسیقی سكوتها نیز مابه ازای
نتها در شكل گیری ریتم دخالت دارند. اگر علامت سكون نباشد، وزن بوجود نمیآید. هنرِ وزن، ایجاد تناسب بین حركتها و
سكونهاست؛ كه به تدریج به آن خواهیم پرداخت.
مثال برای شناخت بیشتر هجا:
كلمهی «حیلت» را بخش میكنیم:
حیلت از دو بخش یا هجای «حی» و « لَتْ»
تشكیل شده.
كلمهی دیگر: «رها»؛ [شما نیز با من بخش كنید] اگر ملتفت باشید رها
نیز دو هجا دارد. یكی «ر» و دیگری «ها». حال اگر به ساختمان هر یك از این هجاها
دقت كنید، هجاها یا مصوت بلند دارند یا مصوت كوتاه، یا یك مصوت كوتاه یا یا
ساكن.
[ حی (ح + مصوت بلند ای ) - لت (مصوت
كوتاه ل مفتوح + ت ساكن ) - ر (مصوت
كوتاه ر مفتوح ) -ها ( ه + مصوت بلند آ )].
برای تمرین. تمام هجاهای این مصرع از یك
غزل مولانا را تعیین كنید:
حیلت رها كن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو!
تا اینجا دریافتیم مصوت كوتاه، هجای
كوتاه میسازد و مصوت بلند، هجای بلند؛ همچنین تركیب یك مصوت كوتاه و یك ساكن نیز،
هجای بلند بوجود میآورد.
نكتهی مهم
وزن چیزی نیست جزتكرارتناسبی گوشنواز از
تركیب هجاهای كوتاه و بلند....
علم عروض یا دانش وزن شناسی تنها رابطهی
هجاها را با هم در دستگاههای معینی تعریف میكند؛
سرودن كار شاعران است. اگر آنها هجای كلمات را -در تركیب با هم- به نظم مشخصی بكشند، كلامشان موزون شده است.
برخی از آشنایان به وزن، از این تقسیم
بندی پیروی میكنند:
- هجای كوتاه: یك مصوت كوتاه. مانند «ب» مفتوح.
- هجای بلند: یك مصوت بلند یا یك مصوت كوتاه باضافة یك ساكن.
مانند«در».
- هجای كشیده: یك مصوت كوتاه به اضافهی دو ساكن. مانند«است».
- هجای كشیدهتر: یك مصوت بلند و دو ساكن. مانند«چیست» .
در گذشته قدما، هجاها را با اصطلاحات
آن زمان، بصورت زیر تقسیم میكردند:
سبب خفیف: یك مصوت كوتاه و یك ساكن. مثل«بر».
سبب ثقیل: دو مصوت كوتاه. مثل «همه» (های
غیر ملفوظ جزء مصوت ها به حساب نمیآید)
وتد مقرون: دو مصوت كوتاه و یك ساكن.
مثل: «عسل»
وتد مفروق: یك مصوت كوتاه و یك ساكن.
مثل: «خسته».
فاصلهی صغری: سه مصوت كوتاه و یك ساكن.
مثل« بروم».
فاصلهی كبری: چهار مصوت كوتاه و یك
ساكن. مثل :«بنروم» (از این نوع كلمات
بندرت در پارسی پیدا میشود).
تقسیم بندی به این شكل و با اصطلاحات غیر
متعارف ضرورتی ندارد. انگار در گذشته عمد داشتهاند - با آوردن مفاهیم قلمبه سلمبه- آموختن وزن را
فقط ویژهی خواص و از ما بهتران كنند.
آنچه مشتاقان موسیقی شعر پارسی را بیزار میكند،
بی ارتباط با این اصطلاحات دهان پركن و
چشمفرسا نیست. وقتی همهی موارد گفته شده را خلاصه كنیم، خواهیم دید، پایه های
تشكیل دهندهی وزن همان هجاهای كوتاه و بلند هستند. سایر هجاها درنهایت از این دو
ساخته میشوند.
ادامه دارد
ادامه دارد
قسمتهای قبلی این بحث:
0 نظرات