نمایشنامه‌ی سفر تا اعماق آیینه ـ صحنه‌ی سوم






 این نمایشنامه با هدف به تصویر کشیدن اندکی از فجایع زندان‌‌های رژیم ایران در دهه‌ی تاریک و پر خون و کشتار ۶۰ نوشته شده است؛ فجایع دردناکی که بسیاری از آنها با زندانیان شکنجه شده و اعدامی به خاک سپرده شده‌اند.






دكور:  قبلی.
نور:  نور اسپات سفید روی بازیگران فعال.
افكت و موزیك: ندارد.

[حاكم شرع و سربازجوها‌، در صحنه هستند. حاكم شرع ـ در حالی كه دنباله‌ی عبای درازش ر ا جمع كرده،  و با دو دست به شكمش فشار  می‌دهد ـ كلافه و مستأصل در طول اطاق شكنجه  قدم می زند.  تقی خانی‌، بهت‌آلود به گوشه‌یی نگاه می‌كند‌، سایرین سر به زیر ایستاده، و دست روی دست گذاشته‌اند].
تقی خانی: حاج آقا فشار خونتون دوباره بالا میره،  خوب نیس یك ساعته اینطوری دارین قدم می زنین لااقل به ما بگین چی شده؟ [چند قدم به طرف او بر می دارد] شاید بتونیم كمك كنیم.
حاكم شرع: [ می ایستد وبا خشم جواب می دهد] چی می‌خواستی بشه؟   آبروی موبدی رفت. جواب امام رو چی بدم؟  به من نمی گه بی‌عرضه‌ی لَكَنْتی! چطور توی روز روشن توی اطاق حاكم شرع نارنجك ول می‌دن. آخه نارنجكارو از كجا آوردن ؟! ... مرحوم اشرفی اصفهانی هم با این نارنجكای لعنتی شهید محراب شد [چشمانش را از ترس گرد می كند‌، دستش كمی به رعشه می‌افتد، و بریده بریده ادامه می دهد]  شانس آوردم عمل نكرد. نذر كردم تا خون اون دو دختر منافق رو با دستای خودم نریزم‌، خونه نرم [مقداری مكث می كند‌، بعد مانند اینكه چیزی به یادش آمده باشد‌، محكم با كف دست‌، توی پیشانی‌اش می كوبد] داشت یادم میرفت‌، لعنتی‌ها اعصابمو خرد كردن  ... جلوی چشم این همه پاسدارِ  گردن كلفت! چهار تازن منافق تونستن ازحفاظت شده‌ترین زندان نظام دربرن و اون همه اطلاعات رو با خودشون بردارن و ببرن بیرون. فردا رسانه‌های استكباری توی بوق میكنند كه جمهوری اسلامی، و  نقض حقوق بشر!    و چه و چه ها  ... اونا خودشون سند مجسم‌اند .
[دوباره  درنگ می كند‌، به گوشهیی خیره می شود، وبعد دستش را به علامت تحسر روی پشت دستش می كوبد] كاش! اونا رو مثل بقیه نفله كرده بودیم [ با حالت عصبی به طرف دژخیمان بر می گردد] تقصیر شمابود.
دوست مهربان: [ با صدای ترس خورده]:  حاج ما تنها نبودیم.
تقی خانی :  حاج آقا!  خواهش می كنم آروم باشین‌، ته و توی قضیه در میاد [با صدای بلند رو به پنجره داد می زند:  «نگهبان! برای حاجی چایی بیار!»‌، آنگاه به حاكم شرع نزدیك می شود و پچ پچ می كند] یه خیانتی در كاره.
دوست مهربان:  به سیم‌های خاردار‌، برق وصله‌، وسط اونا مین‌كاری شده‌، درها همه قفل‌اند‌، پرنده پر بزنه نگهبان‌ها می‌فهمن.
فكور :  [شگفت زده]  ممكنه یكی در لباس ما این كار رو كرده باشه [به پیشانی‌اش می كوبد] لعنت به این شانس!... آره یكی از ما ... اونا تنهایی نمی‌تونن فرار بكنن ... ولی كی ؟! ...
[حاكم شرع مانند برق گرفته ها ازجا می پرد و چشمش رو به طرف جمعیت گرد می شود]: 
چی گفتی؟!!

[صحنه با ضربات ممتد طبل تاریك می شود]
ادامه دارد

علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)‌







ارسال یک نظر

0 نظرات

Pagination Scripts Facebook SDK Overlay and Back To Top